کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپردن
لغتنامه دهخدا
سپردن . [ س ِ / س َ پ َ / پ ُ دَ ] (مص ) طی کردن و راه رفتن . (برهان ) (آنندراج ). طی کردن مسافت . رفتن راه : بکامی سپرد از ختا تا ختن بیک تک دوید از بخارا به وخش . شاکر بخاری .اگر کوه آتش بود بسپرم از این ننگ خواریست گر نگذرم . فردوسی (شاهنامه چ برو...
-
سپردن
لغتنامه دهخدا
سپردن . [ س ِ پ َ / پ ُ دَ ] (مص ) (از: سپر = سپار + دن ، پسوند مصدری ) اسپاردن . سپاردن . سپردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی پیش کسی امانت گذاشتن و تسلیم کردن . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). واگذاشتن . بازگذاشتن . تحویل دادن : پادشا سیمرغ دری...
-
سپردن
لغتنامه دهخدا
سپردن . [ س ُ پ ُدَ ] (مص ) به انتها رسانیدن و تمام کردن . (غیاث ).
-
واژههای مشابه
-
گام سپردن
لغتنامه دهخدا
گام سپردن . [ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) راه طی کردن . طی کردن راه با قدم . به گام سپردن : چو راهی بباید سپردن به گام بودراندن تعبیه بی نظام .عنصری .
-
واپس سپردن
لغتنامه دهخدا
واپس سپردن . [ پ َ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) رد کردن . بازدادن : گفت پیغمبر که دستت هرچه بردبایدش در عاقبت واپس سپرد. مولوی .و رجوع به واپس دادن شود.
-
تن سپردن
لغتنامه دهخدا
تن سپردن . [ ت َ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) تسلیم شدن . تن دادن . تن دردادن . قبول کردن . رضا دادن : نرمی دل می طلبی نیفه وارنافه صفت تن به درشتی سپار. نظامی .بدریا مرو گفتمت زینهاروگر می روی تن به طوفان سپار. (بوستان ). || تسلیم مرد شدن زن . تسلیم هوا ...
-
جان سپردن
لغتنامه دهخدا
جان سپردن . [ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن . موت . (مجموعه ٔ مترادفات ص 325). مردن . حیات سپردن . (بهار عجم ) : چنین بود رأی جهان آفرین که او جان سپارد بتوران زمین . فردوسی .چو بسپردم من اندر تشنگی جان مباد اندر جهان یک قطره باران . (ویس و رامین ).ا...
-
جای سپردن
لغتنامه دهخدا
جای سپردن . [ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن . (ناظم الاطباء).
-
دل سپردن
لغتنامه دهخدا
دل سپردن . [ دِ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) عاشق شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دل دادن . فریفته شدن : گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری . فرخی .من دل به تو سپردم تا شغل من بسیجی زآن دل به توسپردم تا حق من گزاری . منوچهری .گر...
-
راه سپردن
لغتنامه دهخدا
راه سپردن .[ س ِ پ َ دَ ] (مص مرکب ) رفتن . شدن . طی کردن راه . نوردیدن راه . پیمودن راه . (از آنندراج ). راه پیمودن . راه بریدن . (ارمغان آصفی ). سلوک . (دهار) (تاج المصادربیهقی ) (ترجمان القرآن ). تسلم . (دهار) : سپاه انجمن شد بدرگاه شاه همه سرفراز...
-
ره سپردن
لغتنامه دهخدا
ره سپردن . [ رَه ْ س ِ پ َ / پ ُ دَ ] (مص مرکب ) راه سپردن . درنوشتن راه . درنوردیدن راه . کنایه از رفتن . (یادداشت مؤلف ) : فتنه ره تقدیر وقضا هرگز نسپردتا فکرت او پایه ٔ تقدیر و قضا شد. مسعودسعد.رجوع به راه سپردن شود.
-
بخاک سپردن
لغتنامه دهخدا
بخاک سپردن . [ ب ِ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) پنهان کردن در خاک . زیر خاک نهفتن . || به گور سپردن . خاک کردن کسی را پس از مرگ . دفن کردن مرده . (ناظم الاطباء). مدفون ساختن . چال کردن . به قبر گذاشتن .
-
بخدا سپردن
لغتنامه دهخدا
بخدا سپردن . [ ب ِ خ ُ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) ترکیبی است که به هنگام تودیع گویند: بخدا سپردم ؛ در پناه خدا. بسلامت بروی .
-
بخود سپردن
لغتنامه دهخدا
بخود سپردن . [ب ِ خوَدْ / خُدْ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) اعتماد داشتن خواه بخود، خواه بدیگری . (از آنندراج ) : بود شهره دنیا به بی اعتباری چرا اینقدرها به او می سپاری ؟ مخلص کاشی (از آنندراج ).آنقدرها که سپرده ست بخود خصم دغل غیر خود را عجبی نیست نگیرد...