کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپاس داری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سپاس پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
سپاس پذیرفتن . [ س ِپ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول منت کردن . شکرگزاری کردن . ممنون شدن : ایشان از مجاعه ٔ بسیار سپاس پذیرفتند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ، از یادداشت مؤلف ).بدو هر کسی گفت اخترشناس بنزد تو آید پذیرد سپاس .فردوسی .
-
سپاس کردن
لغتنامه دهخدا
سپاس کردن . [ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکر کردن : یقین سپاس کنی مر حکیم باطن راکه جز به حکمت ظاهر نیوفتد اظهار. ناصرخسرو.گر از من رخ نهان کردی سپاس حق کنون کردم سپاس زندگانی نیست بی تو بر سرم باری . خاقانی .دوم باب احسان نهادم اساس که مُنعم کند فضل حق...
-
سپاس گزاردن
لغتنامه دهخدا
سپاس گزاردن . [ س ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شکر کردن . شاکر بودن : خدای رابشناس و سپاس او بگزارکه جز بدین دو نخواهیم بود ما مأخوذ.ناصرخسرو.
-
سپاس گزاشتن
لغتنامه دهخدا
سپاس گزاشتن . [ س ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شکر کردن . شاکر بودن : همی جستم از خسرو ره شناس که نیکیش را چون گزارم سپاس .اسدی .
-
سپاس گفتن
لغتنامه دهخدا
سپاس گفتن . [ س ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شکر کردن . شکر گزاردن : الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت اسباب راحتی که ندانی شمار کرد. سعدی .بسرپنجگی کس نبرده ست گوی سپاس خداوند توفیق گوی .سعدی (بوستان ).
-
سپاس داشتن
لغتنامه دهخدا
سپاس داشتن . [ س ِ ت َ ] (مص مرکب ) ممنون بودن . شکر داشتن . تشکر. شکر. شکران . (منتهی الارب ) : ز کردار هر کس که دارم سپاس بگویم به یزدان نیکی شناس . فردوسی .گفت سپاس دارم در وقت بازگشت ودر ساعت بیرون آمد. (تاریخ بیهقی ). عبداﷲ گفت سپاس دارم . (تاری...
-
سپاس گزار
لغتنامه دهخدا
سپاس گزار. [ س ِ گ ُ ] (نف مرکب ) شاکر.
-
یزدان سپاس
لغتنامه دهخدا
یزدان سپاس . [ ی َ س ِ ] (صوت مرکب ) سپاس یزدان را. شکر خدا. (یادداشت مؤلف ) : که یزدان سپاس ای جهان پهلوان که ما از تو شادیم و روشن روان . فردوسی .چنین گفت از آن پس که یزدان سپاس که هستم چنین پاک و یزدان شناس . فردوسی .بدو گفت یزدان سپاس ای جوان که...
-
بی سپاس
لغتنامه دهخدا
بی سپاس . [ س ِ] (ص مرکب ) (از: بی + سپاس ) ناسپاس . بیوفا و نمک بحرام . (از ناظم الاطباء). ناشکر. کافرنعمت : ستاینده کو بی سپاسست نیزسزد گر ندارد کس او را بچیز. فردوسی .بمن برمنه نام جم بی سپاس مرا نام ماهان کوهی شناس . اسدی .گفتم دون است و بی سپاس ...
-
واژههای همآوا
-
سپاسداری
لغتنامه دهخدا
سپاسداری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) شکران . (منتهی الارب ). حمد. حق شناسی . تشکر. امتنان : چونکه ماهان ز رفق و یاری اودید بر خود سپاسداری او. نظامی (هفت پیکر ص 250).بر قیاس نواله خواری توناید از من سپاسداری تو.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
تشکر
لغتنامه دهخدا
تشکر. [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] (ع مص )سپاس داری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سپاس داری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با لام متعدی شود. یقال : تشکر له بلائه ؛ ای شکر له بلاء. (منتهی الارب ). سپاسگزاری کردن .
-
تشکیر
لغتنامه دهخدا
تشکیر. [ ت َ ] (ع مص ) سپاس داری کردن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشکر شود.
-
شکرباری
لغتنامه دهخدا
شکرباری . [ ش َ ک َ ] (حامص مرکب ) باریدن شکر. افشاندن شکر. || شیرین حرکاتی : آمدند از ره شکرباری کرده زیر قصب کله داری . نظامی . || کنایه از سخن شیرین گفتن . شیرین سخنی . شیرین گفتاری : خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس یکی منم که به شکرش کنم شکربار...