کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سِنْد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سند
لغتنامه دهخدا
سند. [ س َ / س ِ ] (اِ) سرگین انسان که بغایت سطبر و سخت و گنده باشد. (غیاث ). سنده . || در بیت ذیل این کلمه آمده است و البته بفتح سین معجمه است ، چه فردوسی همه جا هند (نام مملکت ) را بفتح هاء می آورد، لکن معنی آن معلوم من نشد. نسخه ٔ خطی متعلق به نوی...
-
سند
لغتنامه دهخدا
سند. [ س َ ن َ ] (ع مص ) منسوب شدن بچیزی پشت به پشت . (غیاث ) (آنندراج ). || نسبت کردن چیزی را بچیزی . (غیاث ).
-
سند
لغتنامه دهخدا
سند. [ س َ ن َ ](ع اِ) تکیه گاه . (غیاث ). آنچه پشت بوی گذارند. (غیاث ). بالش . تکیه . آنچه پشت بدو دهند. (یادداشت مؤلف ). آنچه پشت بدو باز نهند از بلندی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تکیه . (دهار). مسند. || بلندی چیزی . (غیاث ). || جای بلند در بیابا...
-
سند
لغتنامه دهخدا
سند. [ س ِ ] (اِ) حرام زاده و آن طفلی باشد که از سر راه برمیدارند و به عربی لقیط گویند. (برهان ). کوی یافت . حرامزاده . (مهذب الاسماء) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث ). زنیم . (نصاب الصبیان ). سندره . ناپاک زاده . دعی . (یادداشت مؤلف ). سندره . سنداره .ناپاک ...
-
سند
لغتنامه دهخدا
سند. [ س ِ ] (اِخ ) ابن علی مأمونی ، مکنی به ابوالطیب منجم ، معاصر مأمون عباسی است . مردی فاضل و عالم بعلم ارصاد و عمل به آلات رصدیه و تسییر نجوم بوده است و بمصاحبت مأمون رسید و مأمون وی را به اصلاح آلات رصدیه گماشت . وی در بغداد به رصد اشتغال جس...
-
سند
لغتنامه دهخدا
سند. [ س ِ ] (اِخ ) ناحیه ای است به اندلس . (منتهی الارب ).
-
سند
لغتنامه دهخدا
سند. [ س ِ ] (اِخ ) یکی از ایالات غربی پاکستان که 4928100 تن سکنه دارد. و شهر مهم و پایتخت سابق پاکستان ، کراچی در این ایالت است . و رودخانه ٔ سند آنرا مشروب میسازد. (فرهنگ فارسی معین ). نام ولایتی است معروف و مشهور و درآن شهرهای آباد است ، مانند: کن...
-
سند
لغتنامه دهخدا
سند. [س َ / س ِ ] (اِخ ) رود بزرگی که از دره ٔ میان هیمالیاو قره قورم سرچشمه گیرد و از دره ٔ تاریخی میان هند وافغانستان گذشته ، در آنجا رودخانه ٔ کابل از افغانستان وارد آن میگردد. سپس از جلگه ٔ سند عبور میکند در اینجا پنج رودخانه ٔ چیناب ، راوی ، ستل...
-
جعل سند
لغتنامه دهخدا
جعل سند. [ ج َ ل ِ س َ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سندی دروغین و ساختگی را به جای سندی حقیقی و اصلی قرار دادن . || دست بردن و تقلب بکار بردن در سند رسمی و اصلی . رجوع به جعل (اصطلاح حقوق ) شود.
-
دریای سند
لغتنامه دهخدا
دریای سند. [ دَرْ ی ِ س َ / س ِ ] (اِخ ) رود سند. رود بزرگی است که از دره ٔ هیمالیا و قره قورم سرچشمه می گیرد و از جلگه ٔ سند عبور می کند : خداوند ایران و توران و هندهمان مرزچین تا به دریای سند. فردوسی .یکی گفت کاین شاه روم است و هندز قنوج تا پیش دری...
-
سند دادن
لغتنامه دهخدا
سند دادن . [ س َ ن َ دَ ] (مص مرکب )مدرک دادن . دلیل دادن . خط دادن . رجوع به سند شود.
-
پاملیک سند
لغتنامه دهخدا
پاملیک سند. [ ک ُ س ُ ] (اِخ ) خلیجی در سواحل اتازونی .
-
واژههای همآوا
-
سند
لغتنامه دهخدا
سند. [ س َ / س ِ ] (اِ) سرگین انسان که بغایت سطبر و سخت و گنده باشد. (غیاث ). سنده . || در بیت ذیل این کلمه آمده است و البته بفتح سین معجمه است ، چه فردوسی همه جا هند (نام مملکت ) را بفتح هاء می آورد، لکن معنی آن معلوم من نشد. نسخه ٔ خطی متعلق به نوی...
-
سند
لغتنامه دهخدا
سند. [ س َ ن َ ] (ع مص ) منسوب شدن بچیزی پشت به پشت . (غیاث ) (آنندراج ). || نسبت کردن چیزی را بچیزی . (غیاث ).