کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سِرَّهُمْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سرهم آوردن
لغتنامه دهخدا
سرهم آوردن . [ س َ رِ هََ وَ دَ ] (مص مرکب ) درست کردن . جور کردن .
-
سرهم بندی
لغتنامه دهخدا
سرهم بندی . [ س َ هََ ب َ ] (حامص مرکب ) در تداول عوام کاری را بسرعت و بی دقت کافی و تنها برای ادای تکلیف انجام دادن . (یادداشت مؤلف ).- سرهم بندی کردن ؛ بی استحکام کاری انجام دادن . با عدم دقت کاری را انجام کردن .
-
پشت سرهم
لغتنامه دهخدا
پشت سرهم . [ پ ُ ت ِ س َ رِ هََ ] (ق مرکب ) دُمادُم . پیاپی . پی درپی . متتابع. متوالی . متوالیاً.
-
جستوجو در متن
-
وور و وور
لغتنامه دهخدا
وور و وور. [ وو رُ / وورْ رُ ] (ق ) (در تداول ) متصل . پیاپی . پی درپی . پشت سرهم . یک ریز. یک بند.
-
یک ریز
لغتنامه دهخدا
یک ریز. [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) متصل . پیوسته . دائم . مدام . پیاپی . پشت هم . (یادداشت مؤلف ). پشت سرهم . پی درپی : او یک ریز حرف زد.
-
ماترید
لغتنامه دهخدا
ماترید. [ ت ُ ] (اِخ )دهی است در بخارا و از آن ده است ابومنصور مفسر سرآمد علمای حنفیه قدس سرهم . (منتهی الارب ذیل «ت رد»).
-
یک پشت
لغتنامه دهخدا
یک پشت . [ ی َ / ی ِ پ ُ ] (ص مرکب ) موافق و یاریگر با یکدیگر. دو کس که در کاری با هم متفق و همنشین و موافق باشند. (یادداشت مؤلف ). || (ق مرکب ) پشت سرهم . متوالیاً : چرخ که یک پشت ظفرساز توست نُه شکم آبستن یک ناز توست .نظامی .
-
تازه بتازه
لغتنامه دهخدا
تازه بتازه .[ زَ / زِ ب ِ زَ / زِ ] (ق مرکب ) چیزهای جدید پشت سرهم . (فرهنگ نظام ). نوبنو. بطور مجدد. مکرراً. (ناظم الاطباء). نوی و تازگی مکرر. بدون راه یافتن کهنگی .
-
دم ریز
لغتنامه دهخدا
دم ریز. [ دُ ] (ق مرکب ) پی ریز. یک ریز. پیوسته . متصل . پشت سرهم . پیاپی . دمادم . دمبدم . دائم . دائماً. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
سرتیز کردن
لغتنامه دهخدا
سرتیز کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن . بهم بافتن . سرهم کردن : پریرخ زآن بتان پرهیز میکرددروغی چند را سرتیز میکرد. نظامی . || فروبردن . داخل کردن : سنان بر سینه ها سرتیز کرده جهان را روز رستاخیز کرده .نظامی .
-
صف درصف
لغتنامه دهخدا
صف درصف . [ ص َ دَ ص َ ] (ق مرکب ) صفها پشت سرهم . صف پس ِ صف ایستاده : طرفداران که صف در صف کشیدندز هیبت پشت پای خویش دیدند. نظامی .رجوع به صف شود.
-
خت
لغتنامه دهخدا
خت . [ خ َت ت ] (ع مص ) با نیزه پشت سرهم زدن . (از متن اللغة) (اقرب الموارد)(معجم الوسیط) (تاج العروس ) (متن اللغة) (البستان ). || استحیا. || (اِ) شیئی پست . (یاقوت در معجم البلدان ) .
-
دوشادوش
لغتنامه دهخدا
دوشادوش . (اِ مرکب ، ق مرکب ) (مرکب از «دوش » ریشه ٔ مضارع دوشیدن ) دوش ها بدوش . دوشیدن از پس دوشیدن . دوشیدن پشت سرهم . لاینقطع دوشیدن . || در بیت زیر ازسوزنی ظاهراً معنی پیاپی و متصل می دهد : تا سخن طفل بود شاعر دانا دایه خاطرش پستان زو شیر خورد د...
-
دلوق
لغتنامه دهخدا
دلوق . [ دَ ] (ع ص ) اسب استوارخلقت سخت دونده که به یکباره و بناگاه برسد. ج ، دُلُق . (منتهی الارب ). واحد دلق ، و آن اسبانی هستند که پی درپی وپشت سرهم خارج شوند. (از اقرب الموارد). || شتر ماده ٔ دندان ریخته از پیری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)...