کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَخَّرَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سخر
لغتنامه دهخدا
سخر. [ س َ خ َ / س ُ خ َ/ س ُ خ ُ ] (ع مص ) فسوس کردن با کسی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). فسوس کردن و فسوس داشتن . (دهار). افسوس کردن . (تاج المصادر بیهقی ). فسوس . (دهار) : تا مر مرا تو غافل و ایمن نیافتی از مکر و غدر خویش گرفتی سخر مرا.ناصرخسرو.
-
سخر
لغتنامه دهخدا
سخر. [ س ِ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بالا از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . واقع در 38 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 2 هزار و پانصدگزی سراب فیروزآباد. هوای آنجا سرد است و 185 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آنجا غلات ، حب...
-
سخر
لغتنامه دهخدا
سخر. [ س ُ خ َ ] (ع اِ) تره ای است بخراسان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). نباتی است که در اول بهار پدید آید و طعم او ترش شیرین بود و در لون به شبت و برگ همیون مشابهت دارد و او را بدل اشترغار با سرکه استعمال کنند؛ و در کتاب اخبار مرو آورده است که نبات س...
-
واژههای همآوا
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن جعد الخضری . وی شاعری فصیح است که دو دولت اموی و عباسی را دریافت و شیفته ٔ کاس دختر بجیر بود و مشهورترین شعر او درباره ٔ این دختر است . وی در حدود سال 140 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 2 صص 428 - 429).
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن حبیب الشاعر. وی از بنی صبح بن کاهل از بطون هذیل است . (عقد الفرید ج 3 ص 288).
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن حرب . رجوع به سفیان صخربن حرب شود.
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن صدقة مکنی به صدقة، تابعی است . سجستانی حدیثی در باره ٔ منع زُخرفه ٔ مساجد از او آورده است . (المصاحف ص 150).
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن عمروبن الشرید السلمی وی برادر خنساء است . عمرو پدر او بموسم دست صخر و برادر او معاویه را می گرفت و بر مردم فخر میکرد و می گفت من پدر دو فرزندم که نیکوترین مصر هستند و مانند این دو برادر از این پیش نبوده است و کسی بر او انکار ن...
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن مسلم بن نعمان عبدی . مردی شجاع و از رؤساء است و در جنگ های اشرس و ترک و در ماوراءالنهر حاضر بوده و در یکی از این جنگ ها به سال 110 هَ . ق . بقتل رسید. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 429).
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن جویریة. مکنی به نافع، محدث است .
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) از اجداد جذام از قحطانیة است و مساکن فرزندان او در بلاد شرق اردن است و جماعتی از ایشان به مصراند و بنوصخر از طی از قحطانیه ، منازل آنان بین تیماء و خیبر و شام بوده است . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 428).
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) رجوع به ابی سفیان صخربن حرب شود.
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) رجوع به احنف بن قیس بن معاویه شود.
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) رجوع به صخربن عمروبن الشرید شود.