کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سودازده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سودازده
لغتنامه دهخدا
سودازده . [ س َ / سُو زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه سودا در مزاج او تأثیر کرده باشد. (آنندراج ). دیوانه . (شرفنامه ٔ منیری ) : سودازده با قمر نسازدصفرازده را شکر نسازد. نظامی .سودازده ای کز همه عالم بتو پیوست دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی . سعدی ...
-
جستوجو در متن
-
سودازدگی
لغتنامه دهخدا
سودازدگی . [ س َ / سُو زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت سودازده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
صفرازده
لغتنامه دهخدا
صفرازده . [ ص َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که صفرا بر او غالب شده باشد. زردشده ٔ از غلبه ٔ صفرا. زردشده . زردفام : می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده وآتش دراین خضرا زده دستی که حمرا داشته . خاقانی .سودازده با قمر نسازدصفرازده را شکر نسازد. نظامی ...
-
دل گسستن
لغتنامه دهخدا
دل گسستن . [ دِ گ ُ س َ ت َ ] (مص مرکب ) دل کندن . دست کشیدن . دل برکندن . دل بریدن . دل برداشتن . قطع علاقه کردن : از صحبت خلق دل گسستم اندیشه ندیم دل ببستم . ناصرخسرو.سودازده ای کز همه عالم به تو پیوست دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی .سعدی .
-
رفیقی تبریزی
لغتنامه دهخدا
رفیقی تبریزی . [ رَ قی ِ ت َ ] (اِخ ) از گویندگان قرن دهم هجری قمری بود در تبریز به مطربی اوقات صرف می کرد و در آن کار نقشها و صورتها تصنیف کرده بود. بیت زیر ازوست :عمری است که من عاشق رخسار بتانم سودازده ٔ زلف بتان از دل و جانم .(از دانشمندان آذربای...
-
سرودی
لغتنامه دهخدا
سرودی . [ س ُ ] (اِخ ) در ولایت قم از قصبه ٔ موسوم به خوانسار است . شخص نامرادی است و در فن موسیقی بهره دارد. بیت ذیل را در نیشابورک به اسم «بنیاد» نقشی بسته بوده خیلی شهرت یافت :بنیاد مکن با من سودازده بیدادتا من نکنم ناله ز بیداد تو بنیاد.(مجمع الخ...
-
معبر
لغتنامه دهخدا
معبر. [ م ُ ع َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خواب گزار. (زمخشری ). کسی که تعبیر خواب می کند. (ناظم الاطباء). خواب گزارنده . آنکه خواب را تفسیر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بامداد معبری را بخواند و پرسید که تعبیر این خواب چیست . (قابوسنامه ). یا سودازده ٔ عش...
-
خضراء
لغتنامه دهخدا
خضراء. [ خ َ ] (ع اِ) آسمان . (منتهی الارب ) : می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده و آتش درین خضراء زده دستی که حمرا داشته . خاقانی . || سواد قوم و معظم ایشان . || تره های سبز، مانند گندنا و جز آن . || فواکه مانند سیب و امرود و جز آن . ج ، خضراوات...
-
غالیه سای
لغتنامه دهخدا
غالیه سای . [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) غالیه سا. خوشبوی ساز و خوشبوی فروش . (برهان ) (آنندراج ). بوی خوش ساز و بوی خوش فروش . عطار : بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان آن که آن زلف بخم غالیه سای تو کند. منوچهری .دست صبا در جهان نافه گشای آمده ست بر سر هر ...
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شدن : کاری است شده . (یادداشت مؤلف ). گشته . گردیده . بوده . وقوع یافته . واقع شده : مهر مفکن بر این سرای سپنج کاین جهان پاک بازی و نیرنج نیک او را فسانه دار شده بد او را کمرت تنگ به تنج . رودکی . || رفته ...
-
دلشده
لغتنامه دهخدا
دلشده . [ دِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عاشق . شیفته . گرفتار به عشق . عاشق صادق . (آنندراج ) : سوی خانه شد دختر دلشده رخان معصفر به خون آژده . فردوسی .به یزدان گرفتند هردو پناه هم آن دلشده ماه و هم پیشگاه . فردوسی .مردمان گویند این دلشده ٔ کیست بروک...
-
دو نیم
لغتنامه دهخدا
دو نیم . [دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) از میان به دو قسمت مساوی تقسیم شده . دو نصف و دو نیمه شده . (ناظم الاطباء). نصف . دو نیمه . به دو نصف تقسیم شده . (یادداشت مؤلف ).- بر دو نیم زدن ؛ نیمه کردن . از میان قطع کردن :به شمشیر سلمش زدم بر دونیم سرآمد شما...
-
زده
لغتنامه دهخدا
زده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف )بمعنی خورده باشد که از چیزی خوردن است . (برهان ). خورده شده . (آنندراج ). خورده . (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔمنیری ). بمعنی خورده آمده . (جهانگیری ) : ای زده چون عقل و روح لقمه ٔ انوار علم وی شده چون جد و باب طعمه ٔ ارباب ظن...
-
سواد
لغتنامه دهخدا
سواد. [ س َ ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کالبد تن . (مهذب الاسماء) (السامی ). || کره ٔ زمین . زمین خاکی : سودای این سواد مکن بیش در دماغ تکلیف این کثیف منه بیش بر روان . خاقانی . || مال بسیار. || سیاهی الوان . (منتهی الارب ) (آنندراج )....