کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوختن ثابت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گرگر سوختن
لغتنامه دهخدا
گرگر سوختن . [ گ ُگ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شعله کشیدن پی درپی . شعله زدن چنانکه آواز گرگر از آن شنوده شود. رجوع به گرگر شود.
-
نفس سوختن
لغتنامه دهخدا
نفس سوختن . [ ن َ ف َت َ ] (مص مرکب ) تنگ شدن دم از کثرت رنج بردن و محنت کشیدن ، چنانکه بعد از دویدن و غوطه زدن [ چنین ] حالتی طاری شود. (از غیاث اللغات ) (از بهار عجم ). نفس در سینه غرق کردن و غرق شدن . نفس گسستن : نفس در سینه ٔ باد خزان می سوخت نوم...
-
نقش سوختن
لغتنامه دهخدا
نقش سوختن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) در قمار نقش خوب آوردن و از آن سودی نبردن . ناکام شدن : بسکه نقشم در قمار عشقبازی سوخته ست گل کند داغم به رنگ کعبتین از استخوان .اثر (از آنندراج ).
-
سپند سوختن
لغتنامه دهخدا
سپندسوختن . [ س ِ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از دفع جن زدگی کردن . کنایه از دفع چشم بد کردن : دیوت از راه ببرده ست بفرمای هلاتات زیر شجر گوز بسوزند سپند.ناصرخسرو.
-
عود سوختن
لغتنامه دهخدا
عود سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) سوزاندن عود. درآتش انداختن عود تا از آن بوی خوش آید : دوصد بنده تا مجمر افروختندبر او عودو عنبر همی سوختند. فردوسی .بوستان عود همی سوزد تیمار بسوزفاخته نای همی سازد طنبور بساز. منوچهری .بفروز و بسوز پیش خویش امشب چندان ...
-
جزجز سوختن
لغتنامه دهخدا
جزجز سوختن .[ ج ِ ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، سوختن یا بریان شدن به آواز گوشت در دیگ . (از یادداشت مؤلف ).- جزجز سوختن دل ؛ به حال کسی دل سوخته شدن ، چنانکه : دلم برای فلان جزجز سوخت . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به جزجز شود.
-
جدا سوختن
لغتنامه دهخدا
جدا سوختن . [ ج ُ ت َ ](مص مرکب ) سوا سوختن . دور از هم سوختن : روزی که دل ز جان شود و جان ز تن جداهر یک جدا ز عشق تو سوزند و من جدا.فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
جان سوختن
لغتنامه دهخدا
جان سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) آتش گرفتن جان . رنج کشیدن جان . آزردن جان : از فراق تو مرا چون سوخت جان چون ننالم بی تو ای جان جهان . مولوی . || آزردن جان : برغم من بحریفان می شبانه مکش مسوز جان من و آه عاشقانه مکش .فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
دل سوختن
لغتنامه دهخدا
دل سوختن . [ دِ ت َ ] (مص مرکب ) اندوهناک شدن . غمگین شدن : چو درویش بیند توانگر بنازدلش بیش سوزد به داغ نیاز. سعدی . || ترحم آوردن . رحم کردن . غمخواری کردن . مردمی نمودن . (از آنندراج ). متأثر شدن برای دیگری در نتیجه ٔ مشاهده ٔ ستمی یا ناملایمی که...
-
دماغ سوختن
لغتنامه دهخدا
دماغ سوختن . [ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) محنت بسیار کشیدن . (ناظم الاطباء) (غیاث ). دماغ پختن . کنایه است از رنج و محنت بسیار کشیدن ، و به صورت لازم و متعدی هر دو استعمال می شود. (از آنندراج ) : به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت هنوز جهل مصورکه کیمیایی هس...
-
روز سوختن
لغتنامه دهخدا
روز سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از وقت گذرانیدن و تعلل کردن .
-
رنگ سوختن
لغتنامه دهخدا
رنگ سوختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ بردن . (آنندراج ). رجوع به رنگ بردن شود : با تف سینه ساختم طره ٔ ناله آتشین رنگ ترانه با رخ بانگ هزار سوختم .طالب آملی (از آنندراج ).
-
شمع سوختن
لغتنامه دهخدا
شمع سوختن . [ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) شمع برافروختن . شمع افروختن . شمع روشن کردن . برافروختن شمع : به مازندران آتش افروختندبه هر جای شمعی همی سوختند. فردوسی .اگرچه شمع کافوری خرد در خانه می سوزدچراغ ازچشم شیران بر سر ویرانه می سوزد.صائب (از آنندراج ).
-
بو سوختن
لغتنامه دهخدا
بو سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بخور کردن خوشبوئیها. (آنندراج ).- بوی خوش سوختن ؛ عود و جز آن را بر آتش نهادن . خوشبوی ساختن جایی را : بفرمود شاه آتش افروختن برسم مغان بوی خوش سوختن .نظامی (از آنندراج ).
-
چراغ سوختن
لغتنامه دهخدا
چراغ سوختن . [ چ َ / چ ِ ت َ ] (مص مرکب ) بمعنی روشن کردن و روشن شدن چراغ هر دو آمده . (آنندراج ). چراغ افروختن و برکردن و گرفتن . (آنندراج ) (غیاث ). روشن شدن و روشن کردن چراغ . (ارمغان آصفی ) : زمانه از شب تارم چراغ بازگرفت پس از وفات من آورد وبر م...