عود سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) سوزاندن عود. درآتش انداختن عود تا از آن بوی خوش آید :
دوصد بنده تا مجمر افروختند
بر او عودو عنبر همی سوختند.
بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز
فاخته نای همی سازد طنبور بساز.
بفروز و بسوز پیش خویش امشب
چندان که توان ز عود و از چندن .
چو سلطان در هزیمت عود میسوخت
علم را میدرید و چتر میدوخت .
غلامان را بگو تا عود سوزند
کنیزک را بگو تا مشک ساید.
تو خود بکمال خلقت آراسته ای
پیرایه مکن ، عرق مزن ، عود مسوز.
آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن
توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن .