کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سهی قامت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سهی قامت
لغتنامه دهخدا
سهی قامت .[ س َ م َ ] (ص مرکب ) بلندبالا. بلندقامت : شنیدم سهی قامت سیم تن که میرفت و میگفت با خویشتن .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
سرو سهی
لغتنامه دهخدا
سرو سهی . [ س َرْ وِ س َ ] (اِخ ) نام لحن یازدهم از سی لحن باربد. (انجمن آرا) (برهان ) (رشیدی ) : برزند نارو بر سرو سهی سرو سهی برزند بلبل بر تارک گل قالوسی . منوچهری .نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه . منوچهری .گهی سرو ...
-
سهی بالا
لغتنامه دهخدا
سهی بالا. [ س َ ] (ص مرکب ) بلندقامت : شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی چشم بر هم بزدی سروسهی بالا شد. سعدی .میشگفتم ز طرب زآنکه چو گل بر لب جوی بر سرم سایه ٔ آن سرو سهی بالا بود. حافظ.جویهابسته ام از دیده بدامن که مگردر کنارم بنشانند سهی بالایی .حافظ...
-
سهی پایه
لغتنامه دهخدا
سهی پایه . [س َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کشیده . راست بالا : درختی سهی پایه در باغ شرع زمینی به اصل آسمانی به فرع .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
راست قامت
لغتنامه دهخدا
راست قامت . [ م َ ] (ص مرکب ) افراخته قد. آخته بالا. آخته قامت . سهی قامت . سهی قد. راست قد. راست بالا. کسی که قامت راست و مستقیم دارد: انصیات ؛ راست قامت شدن بعد از خمیده شدن . (از منتهی الارب ). جاریة شاطة؛ دختر راست قامت . (منتهی الارب ). رجوع به ...
-
غیسانی
لغتنامه دهخدا
غیسانی . [ غ َ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به غیسان . خوبروی خوش قامت گویی سرو سهی است در حسن قامت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زیبارویی که در خوشی قامت بسان شاخه ٔ درخت باشد. (از اقرب الموارد).
-
راست قد
لغتنامه دهخدا
راست قد. [ ق َدد ] (ص مرکب ) راست قامت . سهی قد. راست بالا. کسی که قامت راست و مستقیم دارد: متمئل ؛ مرد دراز و راست قد. (منتهی الارب ). رجوع به راست قامت شود.
-
قامت
لغتنامه دهخدا
قامت . [ م َ ] (ع اِ) قامة. قد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اندام . (ناظم الاطباء). بالا. بالای مردم . (مهذب الاسماء). رعنا و موزون از صفات آن است : قامت موزون . قامت رعنا. شمع، الف ، شجر، درخت ، لوا، خط استوا، نرگس ، از تشبیهات آن است . و با لفظ راست...
-
تیرقد
لغتنامه دهخدا
تیرقد. [ ق َ ](ص مرکب ) راست بالا. تیربالا. تیرقامت . سهی قد. قد و اندامی چون تیر راست و بلند. قامت تیروار : ز شست زلف کمان ابروان و تیرقدان نمانده بهره و حظ و نصیب و تیر مرا. سوزنی .رجوع به تیربالا و تیر و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیربالا
لغتنامه دهخدا
تیربالا. (ص مرکب ) تیرقامت . از اسماء محبوب است . (آنندراج ). تیرقد. راست بالا. سهی بالا. قد و بالائی چون تیر راست و بلند. تیروار قامت : من آن تیربالا نگارم که هرگزچو ابروی من کس نبیند کمانی . فرخی .تیربالائی و ماننده ٔ تیری که تراهرچه نزدیکتر آرم تو...
-
کوز شدن
لغتنامه دهخدا
کوز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گوژ شدن . خمیده شدن . خمیده شدن قامت .خم و کج شدن بالا. جفته و منحنی شدن قد : شده کوز بالای سرو سهی گرفته گل سرخ رنگ بهی . فردوسی .وتخته [ بر عضو شکسته ] بیش از پنج روز بر نباید نهاد مگر آنجا که ترسند که عضو کوز شود. (...
-
صنوبرخرام
لغتنامه دهخدا
صنوبرخرام . [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ خ ُ ] (ص مرکب ) آنکه خرامیدن او همانند صنوبر است در حرکت به چپ و راست : خورشید زیر سایه ٔ زلف چو شام اوست طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست .سعدی .با قامت بلند صنوبرخرامشان سرو بلند و کاج بشوخی رمیده اند. سعدی .چندان ب...
-
تجمل
لغتنامه دهخدا
تجمل . [ ت َ ج َم ْ م ُ ] (اِخ ) حکیم سیدعظیم الدین حسین . از مردم لکهنوست ، فکرش بلند و طبعش نیکو. از وطن مألوف رخت به شهر مدرس کشید و در آنجا به کسب علوم از بحرالعلوم ملک العلماء شیخ عبدالعلی لکهنوی کوشید و از طرف سرکار انگریزی بعهده ٔ افتای دائر ...