کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سهر
لغتنامه دهخدا
سهر. [ س َ هََ ] (ع مص ) بیدار ماندن . (منتهی الارب ). بی خواب شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نه خواب شدن . (المصادر زوزنی ص 295). || (اِمص ) بیداری که مقابل خواب باشد. (برهان ). بیداری . (منتهی الارب ) (دهار). بی خوابی . (زمخشری ) : بوقت آنکه همه خلق گ...
-
سهر
لغتنامه دهخدا
سهر. [ س ِ ] (اِ) گاو که عربان بقر خوانند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : چو بر شاه تازی بگسترد مهربیاورد فربه یکی ماده سهر.فردوسی .
-
سهر
لغتنامه دهخدا
سهر. [ س ُ ] (ع اِ) مرضی است که صاحبش را بیداری و بیخوابی مفرط باشد. (غیاث ).
-
واژههای همآوا
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س َ ح َ] (ع ص ) وقت آخر شب و زمان پیش از صبح ، و بعضی شراح نوشته اند که سحر آن وقت را گویند که ششم حصه از شب مانده باشد یعنی چهار پنج گهری شب باقی بود. (غیاث از لطائف ) (آنندراج ). سپیده دم . (دهار). سحرگاه . (ترجمان القرآن ). پیشک از صبح . (م...
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س ِ ] (ع اِ) افسون . (غیاث ). فسون وجادوی و هر چیز که م-أخذ آن لطیف و دقیق باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : چون به ایشان باز خورد آسیب شاه شهریارجنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم . عنصری .بلی این و آن هر دو نطقست لیکن نما...
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س ِ ] (ع مص ) جادوی کردن و فریفتن . (غیاث اللغات ). جادویی نمودن و فریفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جادویی کردن . (ترجمان القرآن ). جادوی کردن و فریفتن . (تاج المصادر). || مشغول کردن کسی را بچیزی . (منتهی الارب ). صرف کردن کسی را از چیز...
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س ُ ] (ع اِ) شُش . ج ، اسحار، سحور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
صهر
لغتنامه دهخدا
صهر. [ ] (ع اِ)رمان . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ) (فهرست مخزن الادویه ).
-
صهر
لغتنامه دهخدا
صهر. [ ص َ ] (ع ص ) گرم از هر چیزی . || (مص ) سوختن کسی را آفتاب . || گداختن چیزی را. (منتهی الارب ). گذرانیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || چرب کردن و تر نمودن سر را به پیه گداخته و مانند آن . (منتهی الارب ).
-
صهر
لغتنامه دهخدا
صهر. [ ص ِ ] (ع اِمص ) خویشاوندی . (اقرب الموارد). || حرمت تزوج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شوهردختر مرد. (اقرب الموارد). || شوهرخواهر مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). داماد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ). در کشاف اصطلاحات ا...
-
صهر
لغتنامه دهخدا
صهر. [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَهور. (منتهی الارب ).
-
صحر
لغتنامه دهخدا
صحر. [ ص َ ] (ع مص ) پختن چیز را. || بجوش آوردن آفتاب دماغ کسی را و اذیت دادن آنرا. (منتهی الارب ). || گرم کردن شیر تا سوخته شود. (تاج المصادر بیهقی ).
-
صحر
لغتنامه دهخدا
صحر. [ ص َ ح َ ] (ع اِ) سرخی سپیدی آمیخته . (منتهی الارب ).
-
صحر
لغتنامه دهخدا
صحر. [ ص ُ ] (اِخ ) وی دختر لقمان است و برادر او را لقیم نام بود. و لقیم و صحر بغارت شدند و شتران بسیار یافتند و لقیم بخانه شد و صحر شتری از آن لقیم را بکشت و پدر خویش لقمان را طعامی ساخت و لقمان چون دانست شتر از آن لقیم است از رشکی که بر فرزند خود م...