کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمکة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سمکة
لغتنامه دهخدا
سمکة. [ س َ م َ ک َ ] (ع اِ) یک ماهی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به سمک شود. || (اِخ ) نام برجی است در آسمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به سمک شود.
-
واژههای مشابه
-
سمکه ٔ صیدا
لغتنامه دهخدا
سمکه ٔ صیدا. [ س َ م َ ک َ ی ِ ص َ] (اِ مرکب ) نوعی از ماهی است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و الفاظ الادویه شود.
-
واژههای همآوا
-
صمکة
لغتنامه دهخدا
صمکة. [ ص َ م َ ک َ ] (ع ص ) جمل صمکة؛ شتر توانا. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ )ابن عبداﷲ بجلی قمی . رجوع به اسماعیل بن سمکة شود.
-
اسمانه
لغتنامه دهخدا
اسمانه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) آسمانه . سقف خانه . سَمَکَه . رجوع به آسمانه شود.
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن سَمَکَةبن عبداﷲ پدر احمدبن اسماعیل بن سمکة. نجاشی احمد سمکة را یاد کرده گوید: وی از اعراب ساکن قم بود و مردی ادیب و صاحب تصانیف بسیار مانند «العباسی » در تاریخ بنی عباس در ده هزار ورق و کتاب الامثال . وی از اساتید ابوالفضل...
-
کفنج
لغتنامه دهخدا
کفنج . [ ک َ ف َ ] (اِ) نوعی از ماهی باشد که خوردن آن مانند سقنقور قوت باه دهد و آن را به عربی سمکه ٔ صید گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تا شود معده ٔحمدانش قوی خور کل کرده سقنقور و کفنج .سوزنی .
-
نونة
لغتنامه دهخدا
نونة. [ ن َ ] (ع اِ) ماهی . (منتهی الارب ). سمکة. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || چاهک زنخ کودک . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). چاه زنخ . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || کلمه ٔ صواب . (متن اللغة). الکلمة من الصواب . (متن اللغة) (ا...
-
مفلسة
لغتنامه دهخدا
مفلسة. [ م ُ ف َل ْ ل َ س َ ] (ع ص ) تأنیث مفلس . پشیزه ور. پشیزدار. فلس دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): الکوسج ؛ سمکة سوداء محدبة الظهر غیر مفلسة. (الجماهر بیرونی ، یادداشت ایضاً).
-
ذوالنون
لغتنامه دهخدا
ذوالنون . [ ذُن ْ نو ] (اِخ ) (از: ذوصاحب و مالک و نون به معنی ماهی ) اسم سیف لهم قیل کان لمالک بن قیس اخی قیس بن زهیر لکونه علی مثال سمکة فقتله حمل بن بدر و اخذ منه سیفه ذاالنون فلما کان یوم الهباءة قتل الحرث بن زهیر حمل بن بدر و اخذ منه ذاالنون و ف...
-
فترة
لغتنامه دهخدا
فترة. [ ف َ رَ ] (ع اِمص ) سستی . (منتهی الارب ). ضعف و شکستگی . (اقرب الموارد). || (اِ) زمان میان دو پیامبر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سمکه رعاده . (فهرست مخزن الادویه ). ماهیی است در رود نیل که اگر آن را با پای بسایی در پای سستی عارض شود و ...
-
تبرآسیا
لغتنامه دهخدا
تبرآسیا. [ ت َ ب َ ] (اِخ ) فأس الرحی . سنگ زبرین آسیا. در التفهیم آمده : وز دنبال او [فرقدان ] دیگرستارگان سخت خرد شکلی همی آید همچون هلیله و گروهی ماهی نام کنند. و آنک چنین داند که قطب اندر میان اوست او را تبرآسیا نام کند زیرا که بر خویش همی گردد....