کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سماری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سماری
لغتنامه دهخدا
سماری .[ س ُ ] (اِ) جهاز را گویند و به عربی سفینه خوانند.(برهان ). کشتی . (از آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ). سفینه . کشتی . جهاز. (ناظم الاطباء) : ای فلک مرکب عماری تواشک تا کی کشد سماری تو. حمیدی بلخی .اندر آن دریا سماری وآن سماری جانورواندر ...
-
واژههای همآوا
-
صماری
لغتنامه دهخدا
صماری . [ ص ُ ] (ع اِ) شرم انسان . (منتهی الارب ). کون .
-
صماری
لغتنامه دهخدا
صماری . [ ص ُ ری ی ] (ع اِ) شرم انسان . (منتهی الارب ).
-
صمعری
لغتنامه دهخدا
صمعری . [ ص َ ع َ ری ی ] (ع ص ) سخت . || ناکس . (منتهی الارب ). مرد فرومایه . (مهذب الاسماء). || سرخ خالص از هر چیزی . (منتهی الارب ). الخالص الحمرة. (قطر المحیط). || (اِ) آنچه در وی سحر و افسون کارگر نشود. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
که بر
لغتنامه دهخدا
که بر. [ ک ُه ْ ب ُ ] (نف مرکب ) کوه بر. که کوه را قطع کند. که راههای کوهستانی را قطع و طی کند : معجزه باشد ستاره ساکن و خورشیدپوش نادره باشد سماری که بر و صحراگذار.فرخی .
-
بدبده
لغتنامه دهخدا
بدبده . [ ب َ ب َ دَ / دِ ] (اِ) بلدرچین . کرک . سَلْوی ̍. سمانی . سمانه . ورتیج . بودنه . سماری . قتیل الرعد. (یادداشت مؤلف ). || (اِ صوت ) حکایت صوت بلدرچین . بانگ بودنه . اسم صوت بلدرچین . نام آواز بودنه . (یادداشت مؤلف ).
-
نوند
لغتنامه دهخدا
نوند. [ ن َ وَ ] (اِ) اسب . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اسب تیزرفتار. (غیاث اللغات ). اسب تندرو. (آنندراج ) (انجمن آرا). فرس . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اسب تیزفهم بادپای بزین . تکاور. باره .بارگی . (اوبه...
-
حاسد
لغتنامه دهخدا
حاسد. [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حسد. رشگن . رشک برنده . رشک بر. حسدبرنده . حسود. صاحب حسد. حسدکننده . حقود. بدخواه . (دهار) (مهذب الاسماء). آنکه زوال نعمت غیر را تمنی کند. تمناکننده ٔ زوال نعمت کسی . باثر. (منتهی الارب ). ج ، حاسدون . حاسدین . حُسَ...
-
طوق
لغتنامه دهخدا
طوق . [ طَ ] (ع اِ) هرچه گِرد گیرد چیزی را. (منتهی الارب ). هرچه مدور بوده و گرد چیزی برآمده باشد. (منتخب اللغات ). || گردن بند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). هرچه در گردن افکنند. (مهذب الاسماء). زیوری که گرد گردن برآرند. حلقه ٔ زر و غیره که بدان گ...