کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلاق
لغتنامه دهخدا
سلاق . [ س َل ْ لا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از ماده سلق . (از اقرب الموارد). سخن گوی . (دهار). خطیب سلاق ؛ خطیب بلیغ و بلندآواز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بلیغ. (اقرب الموارد). مرد قوی سخن . (مهذب الاسماء).
-
سلاق
لغتنامه دهخدا
سلاق . [ س ُ ] (ع اِمص ، اِ) دمیدگی بر بن های دندان یا پوست رفتگی بن دندان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || صلابتی است در پلک چشم از ماده ٔ اکاله که سرخ میگرداند پلک ها را و میریزاند مژه و سپس آن اطراف پلک را قرحه رساند. (منتهی ا...
-
سلاق
لغتنامه دهخدا
سلاق . [ س ُل ْ لا ] (اِخ ) عیدی است مر ترسایان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عید صعود مسیح . (اقرب الموارد). عید نصاری . (المعرب جوالیقی ص 196).
-
واژههای همآوا
-
صلاق
لغتنامه دهخدا
صلاق . [ ص َل ْ لا ] (ع ص ) خطیب صلاق ؛ بمعنی خطیب مُصلِق است . (منتهی الارب ). رجوع به مصلق شود.
-
جستوجو در متن
-
انسلاق
لغتنامه دهخدا
انسلاق . [ اِ س ِ ] (ع مص ) مبتلا شدن به بیماری سلاق . (ناظم الاطباء).
-
انبوسیما
لغتنامه دهخدا
انبوسیما. [ ] (اِ) سَلاّ ق . (بحر الجواهر از یادداشت مؤلف ). رجوع به سلاق شود.
-
منسلق
لغتنامه دهخدا
منسلق . [ م ُ س َ ل ِ ] (ع ص ) چشم مبتلا به بیماری سلاق . (ناظم الاطباء).
-
اشیاف احمر حاد
لغتنامه دهخدا
اشیاف احمر حاد. [ اَش ْ ف ِ اَ م َ رِ حادد ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برای بیماریهای سلاق و جرب و سبل و حکه و کمنه و سیلان و غشاوه سودمند است ، هنگامی که امراض مزبور از سردی باشد. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به ص 50 همان کتاب و ص 304 تحفه ش...
-
اشیاف سماق
لغتنامه دهخدا
اشیاف سماق . [ اَش ْ ف ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برای رطوبتها و دمعه و حکه و جرب و سلاق و بیاض خفیف و بیماریهای ناشی از حرارت نافع است . (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به ص 49 همان کتاب و ص 304 تحفه شود.
-
کهن گشته
لغتنامه دهخدا
کهن گشته . [ ک ُ هََ / هَُ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) سالخورده . پیرشده : این پیر گوژپشت کهن گشته شاخ گل باز از صبا به صنعت باد صبا شده ست . ناصرخسرو (دیوان ص 52).وین کهن گشته گنده پیر گران دلها می چگونه برْباید. ناصرخسرو (دیوان ص 138). || فرسوده ش...
-
رمان مز
لغتنامه دهخدا
رمان مز. [ رُم ْ ما ن ِ م ُزز ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) انار میخوش . انار ترش و شیرین . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویه ). صاحب مخزن الادویه آرد: در سردی و تری مایل به اعتدال و در سایر افعال قریب به انار شیرین و در تسکین حدت صفراوی ثوران خون از...
-
اطرمالة
لغتنامه دهخدا
اطرمالة. [ اَ طَ ل َ ] (ع اِ) نام درختی است . (از دزی ج 1 ص 28). صاحب مخزن الادویه آرد: مالیقی گفته که غانقی نوشته است : گیاهی است ساق آن ببلندی یک ذرع و بی شعبه و بر آن رطوبتی مانند عسل می باشد و برگهای آن در چهار صف موازی یکدیگر شبیه به برگ شاه دان...
-
برود
لغتنامه دهخدا
برود. [ ب َ ] (ع ص ) خبز برود؛ نان که بر آن آب ریخته باشند. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || ثوب برود؛ جامه ٔ پرزه دار. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). || سرد و خنک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هرچه خنک گرداند چیزی را...