کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقنقور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقنقور
لغتنامه دهخدا
سقنقور. [ س َ ق َ ] (معرب ، اِ) به لغت رومی جانوری است شبیه بسوسمار. گویند گزنده است و در وقت گزیدن اگر عضو خود را شخصی به آب رسانیدو زود به آب درآمد بهتر و الا او می شاشد و در بول خود میغلطد آن شخص میمیرد و اگر آن شخص آب یافت و در آب درآمد سقنقور می...
-
جستوجو در متن
-
ریگماهی
لغتنامه دهخدا
ریگماهی . (اِ مرکب ) سقنقور را گویند و آن را ریگ زاده هم خوانند. (آنندراج ). سقنقور. (ناظم الاطباء). رجوع به ریگ زاده و سقنقور شود.
-
ریگ زاده
لغتنامه دهخدا
ریگ زاده . [ دَ /دِ ] (اِ مرکب ) سقنقور. (ناظم الاطباء). ماهی سقنقور. (فرهنگ جهانگیری ). جانوری ذوحیاتین شبیه سوسمار. (از یادداشت مؤلف ). ماهیی است که در ریگ می رود، چنانکه ماهی در آب ، و گویند سقنقور است . (انجمن آرا) (ازبرهان ) (آنندراج ). رجوع به...
-
سقنقس
لغتنامه دهخدا
سقنقس . [ س َ ق َ ق ُ ] (معرب ، اِ) مصحف «سقیقس » یونانی «سکیقکس « » استینگاس ». رجوع به اسقنقور و سقنقور شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سقنقور است و آن جانوری باشد مانند سوسمار هم در آب و هم در خشکی زندگی تواند کرد و آن را از کنار دریای نیل آ...
-
کفنج
لغتنامه دهخدا
کفنج . [ ک َ ف َ ] (اِ) نوعی از ماهی باشد که خوردن آن مانند سقنقور قوت باه دهد و آن را به عربی سمکه ٔ صید گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تا شود معده ٔحمدانش قوی خور کل کرده سقنقور و کفنج .سوزنی .
-
لوبیا
لغتنامه دهخدا
لوبیا. (اِخ ) بلاد لوبیا . (ابن البیطار در شرح کلمه ٔ سقنقور). || موضع اعجمی . (از معجم البلدان ).
-
هلندوز
لغتنامه دهخدا
هلندوز. [ هََ ل َ ] (اِ) گیاهی است که در دواها به کار برند. (انجمن آرا). نوعی ازریباس . (یادداشت مؤلف ). با رای بی نقطه هم به نظر آمده است بر وزن سقنقور. (برهان ). کرپا. (از اسدی ).
-
گوارش زرعونی
لغتنامه دهخدا
گوارش زرعونی . [ گ ُ رِ ش ِ ؟ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) تخم هلیون ، شقاقل ، تودری ، ناف سقنقور، لسان العصافیر از هر یک یک مثقال ، زنجبیل ، تخم کرز، تخم شبت ، تخم تره تیزک ، تخم جیرجیر، تخم پیاز، تخم گندنا، تخم خولنجان ، جوزالطیب ، دارچینی ، دارفلفل ،...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدالتمیمی . از علمای طبیعی و طب . اوراست : کتاب المرشد. ابن البیطار از او روایت کند از جمله در شرح کلمه ٔ سقنقور. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
اسقنقور
لغتنامه دهخدا
اسقنقور. [ اِ ق َ قو ] (معرب ، اِ) جانوری است معروف که او را سقنقور گویند. شبیه بسوسمار است . هم در آب و هم در خشکی میباشد. قوّت باه دهد. گویند این لغت رومی است . (برهان ). بسریانی او را حرذونانیلوس گویند و او حیوانی است مشابه سوسمار و از نیل مصر بدی...
-
شکند
لغتنامه دهخدا
شکند. [ ش ِ / ش َ ک َ ] (اِ) کرمی سرخ و خزنده در میان گل که خراطین نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) : در کوی این رباط زعقبی نشان مجوی هرگز بود مزاج سقنقور در شکند.خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری ).
-
ضغث
لغتنامه دهخدا
ضغث . [ ض َ ] (ع مص ) درآمیختن سخن و خلط کردن آنرا. (منتهی الارب ). آمیختن سخن و جز آن . (منتخب اللغات ). حدیث بهم درآمیختن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || به دست مالیدن کوهان شتر. (منتخب اللغات ). مالیدن کوهان . (زوزنی ). برمجیدن کوهان . (تاج المصادر)....
-
نسو
لغتنامه دهخدا
نسو. [ ن َ س َ / سُو ] (ص ) نسود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (آنندراج ). چیزی نرم و ساده و هموار و لخشان و لغزنده و بی درشتی و خشونت را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). املس . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل ) (مهذب الاسماء)...
-
چغوک
لغتنامه دهخدا
چغوک . [ چ ُ یاچ َ ] (اِ) بمعنی گنجشک باشد. (برهان ). بمعنی چغک است و آن را چغنه نیز خوانند. (جهانگیری ). چغو. (آنندراج ). گنجشک و عصفور. (ناظم الاطباء). چغوک و چغک و چکوک و عصفور : چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک ؟کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک ؟ لبیبی...