کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقلاطون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقلاطون
لغتنامه دهخدا
سقلاطون . [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است که سقرلات منسوب به آن شهر است . (برهان ). نام شهری است در روم که سقلات و جامه ها در آن می بافند شعرا هرچه سیاه و کبود باشد بدان شهر نسبت دهند. (رشیدی ) : هر فرش سقلاطون که مه صباغ او بوده سه مه از آتش گردون سیه چ...
-
سقلاطون
لغتنامه دهخدا
سقلاطون . [ س َ ] (معرب ، اِ) سقلاط، سقلاطون (به کسر اول )، سقلطون . (به کسر اول و فتح دوم ) سقلاطونی (به کسر اول ) نوعی پارچه ٔ ابریشمی زردوزی شده که آن را در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته . در قرون وسطی این کلمه در تمام اروپا معمول بود. آلمانی...
-
جستوجو در متن
-
اسقلاطون
لغتنامه دهخدا
اسقلاطون . [ ] (معرب ، اِ) رجوع به سقلاطون و دزی ج 1 ص 23 شود.
-
عضدی
لغتنامه دهخدا
عضدی . [ ع َ ض ُ دی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عضدالدوله ٔ دیلمی . رجوع به عضدالدوله ٔ دیلمی شود.- بند عضدی ؛ بندی است در حوالی شیرازکه در زمان عضدالدوله ٔ دیلمی برای مشروب کردن اراضی کربال علیا و سفلی ساخته شد و به بند امیر شهرت دارد : بند عضدی که در ج...
-
خز ارطاقی
لغتنامه دهخدا
خز ارطاقی . [ خ َ زِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی خز بوده است : پنجاه تخت جامه ملون از جامه های تستری و سقلاطون عضدی و حله های فخری و خز ارطاقی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
سقرلات
لغتنامه دهخدا
سقرلات . [ س َ ق ِ ] (معرب ، اِ) جامه ای باشد پشمین که در ملک فرهنگ میبافند و در ملک روم هم بافته میشود و با طای حطی هم آمده است . (برهان ). پشمینه معروف است . سِقِلات جامه ٔ صوف اغلب این لفظ ترکی باشد. (غیاث ). سقلاطون . (فرهنگ فارسی معین ) : و گوین...
-
خردنقش
لغتنامه دهخدا
خردنقش . [ خ ُ ن َ ] (ص مرکب ) کوچک نقش . آن پارچه که شکل های کوچک و خرد دارد : هر درختی پرنیان چینی اندر سر کشیدپرنیان خردنقش سبزبوم لعل کار. فرخی .قبای سقلاطون بغدادی بود سپیدی سپید، سخت خردنقش پیدا. (تاریخ بیهقی ). || آن که هیکل و جسم کوچک دارد.
-
سجلاطی
لغتنامه دهخدا
سجلاطی . [ س ِ ج ِل ْ لا ] (ص نسبی ) جوالیقی نویسد: کساء کحلی را سجلاطی گویندو ابن اعرابی گوید خز سجلاطی آنگاه که کحلی بود. (المعرب ص 184). و جزوی گوید خز سجلاطی برنگ یاسمین است ... صاغانی در تکمله آرد که قول ابوعمر درست است و اصل کلمه رومی است و آن ...
-
سقراق
لغتنامه دهخدا
سقراق . [س َ ] (ترکی ، اِ) سَغْراق . کاسه و کوزه ٔ لوله دار باشد که در آن آب و شراب خورند و آن ترکی است همچنین سقرلاط و سقلاطون و سقسین پارسی نیستند. (آنندراج ). کاسه و کوزه ٔ لوله دار باشد. گویند ترکی است . (برهان ) : و مفسران در او خلاف کردند بعضی ...
-
داغ قصار
لغتنامه دهخدا
داغ قصار. [ غ ِ ق َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ گازر. داغ گازران : هر فرش سقلاطون که مه ، صباغ او بودی سه مه از آتش گردون سیه چون داغ قصار آمده . خاقانی .ازآن گلیم که بر سنگ طور شست کلیم نرفت نقطه از آن زآنکه داغ قصار است . میرخسرو.رجوع به د...
-
معالیق
لغتنامه دهخدا
معالیق . [ م َ] (ع اِ) ج ِ مِعلاق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ معلاق و معلوق . (ناظم الاطباء). رجوع به معلاق شود.- معالیق کبد ؛ آنچه که کبد از وی آویخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که اندرجگر آماسی گرم افتد و معالیق او کشید...
-
مطیر
لغتنامه دهخدا
مطیر. [ م ُ طَی ْ ی َ ] (ع ص ) چوب یا چوب تر و تازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوب و چوب تر و تازه . (ناظم الاطباء). چوب و گویند مطری [ م ُ طَرْ را ] که مقلوب این کلمه است . (از اقرب الموارد). || شکافته و شکسته و مقلوب مطری . (منتهی الارب ) (آنندرا...
-
مرتفع
لغتنامه دهخدا
مرتفع. [ م ُ ت َ ف َ ] (ع ص ) برداشته شده . (غیاث اللغات ). برشده . بررفته . (یادداشت مرحوم دهخدا). بلند کرده شده . برافراشته . بالا برده شده : نیت غزوی دیگر کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273). || برطرف کرده . از بین برده...
-
دیداری
لغتنامه دهخدا
دیداری . (ص نسبی ) منسوب به دیدار. رجوع به دیدار شود. || (ص لیاقت ) درخور دیدن . سزاوار تماشا. ازدر دیدار. درخور رؤیت . شایسته ٔ رویت . قابل دیدن . درخور نظاره . خوش نما. خوش منظر. نیکومنظر. منظرانی . منظری . وجیه . (یادداشت مؤلف ): اجهر؛ مرد دیدار...