کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفیدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گیس سفیدی
لغتنامه دهخدا
گیس سفیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) سفیدی گیس . پیری . || عمل گیس سفید. صوابدید. پادرمیانی و راهنمایی در مشکلات خانوادگی .
-
ریش سفیدی
لغتنامه دهخدا
ریش سفیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت ریش سفید. ریش سفید بودن . (از یادداشت مؤلف ). || رهبری و سروری قوم و ایل و عشیره یا دیه : مجملاً لازمه ٔ منصب مطلق صدارت ، تعیین حکام شرع و... و ریش سفیدی جمیع سادات و علماء... (تذکرةالملوک ص 2).- ریش...
-
چشم سفیدی
لغتنامه دهخدا
چشم سفیدی . [ چ َ / چ ِ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) گستاخی و بی شرمی و بی حیایی . وقاحت و پررویی . || لجاجت وحرف نشنوی . رجوع به چشم سفید و چشم سفیدی کردن شود.
-
چشم سفیدی کردن
لغتنامه دهخدا
چشم سفیدی کردن . [ چ َ / چ ِ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی حیایی و بی شرمی کردن . لجبازی و پرروئی کردن . گستاخی و بی ادبی کردن . || در اصطلاح عامه ، کنایه از نصیحت یاملامت نشنیدن و عقیده یا عمل خود را دنبال کردن است .گوش بحرف ندادن . رجوع به چشم س...
-
جستوجو در متن
-
زالی
لغتنامه دهخدا
زالی . (حامص ) سفیدی سفید. سفیدی بیش از حد.
-
ها
لغتنامه دهخدا
ها. (اِ) سفیدی روی مرغ . (برهان ).
-
غشی
لغتنامه دهخدا
غشی . [ غ ُ شا ] (ع مص ) اغشی بودن اسب . (از اقرب الموارد). سفیدی روی اسب یا سفیدی سر او فقط. رجوع به اغشی و غشواء شود.
-
گزرنگ
لغتنامه دهخدا
گزرنگ . [ گ َ رَ ] (ص مرکب ) سفید. || (اِ مرکب ) سفیدی . (آنندراج ).
-
ثیموم
لغتنامه دهخدا
ثیموم . (اِ) نام نباتی است شبیه به گندم که رفع سفیدی چشم کند و آنرا نمام نیز گویند.
-
کچ
لغتنامه دهخدا
کچ . [ ک ُ ] (اِ) مهره ٔ سفیدی خال را گویند که قماربازان بر طاس اندازند و بدان برد و باخت کنند. (لغت محلی شوشتر خطی ).
-
غفاءة
لغتنامه دهخدا
غفاءة. [ غ ُ ءَ ] (ع اِ) سفیدی در حدقه . (اقرب الموارد) (تاج العروس ).لک بر چشم . بیاض العین .
-
فاسنجانی
لغتنامه دهخدا
فاسنجانی . [ ] (ص ) نوعی از مرجان که رنگ قرمز آن رو به سفیدی دارد. رجوع به الجماهر چ عثمانی ص 193 شود.
-
وشحاء
لغتنامه دهخدا
وشحاء. [ وَ ] (ع ص ) گوسفند گردن و سینه سپید. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گوسفند سیاه ملون به سفیدی . (اقرب الموارد).
-
هدة
لغتنامه دهخدا
هدة. [ هََ دَ ] (اِخ ) جایی است در مرالظهران و مدر که گل سفیدی است از آنجا به مکه حمل و نقل می کنند. (معجم البلدان ).