کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفاة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفاة
لغتنامه دهخدا
سفاة. [س ِ ] (ع اِ) خاک . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
سفاه
لغتنامه دهخدا
سفاه . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) جمع سفیه . رجوع به سفیه شود.
-
واژههای همآوا
-
سفعة
لغتنامه دهخدا
سفعة. [ س َ ع َ ] (ع اِ) چشم و چشم زخم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اثر دیو و پری و از این معنی است : به سفعة من الشیطان . || برگردیدگی گونه . (از اقرب الموارد).
-
سفعة
لغتنامه دهخدا
سفعة. [ س ُ ع َ ] (ع اِ) یکدانه حنظل . || آنچه در آثاردار از سرگین یا خاکستر یا خاکروبه تو بر تو نشسته مخالف رنگ زمین نماید. || سیاهی که بسرخی زند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سیاهی سر رخ زن (؟). (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
صفعة
لغتنامه دهخدا
صفعة. [ ص َ ع َ ] (ع اِ) واحد صفع است : تا شد از ضرب صفعه و سیلی گردن شیرخوارگان نیلی . سعدی .رجوع به صفع شود.
-
صفات
لغتنامه دهخدا
صفات . [ ] (اِخ ) (برج کشیک ) شهر و برجی است که در کوههای اموریان در نزدیکی قادش واقع است . (سفر داوران ا: 17). پلمر و دریک گمان دارند که همان سبتیه ٔ حالیه است که در وسط دشت بارآوری است . (قاموس کتاب مقدس ص 555).
-
صفات
لغتنامه دهخدا
صفات . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صفت : به طبع آهن بینم صفات مردم رااز آن گریزان از هر کسی پری وارم . خاقانی .اصلها ثابت صفات آن درخت فرعها فوق الثریا دیده ام . خاقانی .آن سیه رنگ و این عقیق صفات کان یاقوت بود در ظلمات . نظامی .نه فکرت به غور صفاتش رسد. سعدی...
-
صفاة
لغتنامه دهخدا
صفاة. [ ص َ ] (ع اِ) واحد صفا است . (منتهی الارب ). رجوع به صفا شود.
-
صفاة
لغتنامه دهخدا
صفاة. [ص َ ] (ع ص ، اِ) سنگ سخت تابان که هیچ نرویاند و منه المثل : لاتندی صفاته ؛ یعنی نمی تراود سنگ او. صَفَوات و صَفا ج ِ صفا و صُفی ّ. و صِفی جج . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
خاک گور
لغتنامه دهخدا
خاک گور. [ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاک قبر. سَفی ̍. سَفاة. رَمس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). مجازاً گور. قبر.
-
جرثلة
لغتنامه دهخدا
جرثلة. [ ج َ ث َ ل َ ] (ع مص ) بر باد دادن خاک را بدست . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان ): جرثل التراب سفاه بیده . (ذیل اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
نادانی
لغتنامه دهخدا
نادانی . (حامص مرکب ) (از: نادان + ی (حاصل مصدر، اسم معنی ). جهل . ضد دانائی . (حاشیه ٔ ص 2092 برهان چ معین ). جهل . بی علمی . بی اطلاعی . بی وقوفی . بی شعوری . بی عقلی . بی هوشی .دیوانگی . حماقت . (ناظم الاطباء). سفاه . (دهار). خُرقه . خُرق . طغامة....