نادانی . (حامص مرکب ) (از: نادان + ی (حاصل مصدر، اسم معنی ). جهل . ضد دانائی . (حاشیه ٔ ص 2092 برهان چ معین ). جهل . بی علمی . بی اطلاعی . بی وقوفی . بی شعوری . بی عقلی . بی هوشی .دیوانگی . حماقت . (ناظم الاطباء). سفاه . (دهار). خُرقه . خُرق . طغامة. نعامة. جهالت . رهق . (از منتهی الارب ). نابخردی . بلاهت . نفهمی . ابلهی . کانائی :
ز نادانی آمد گنه کاریم
گمانم که دیوانه پنداریم .
بیوفائی کنی و نادان سازی تن خویش
نیستی ای بت یکباره بدین نادانی .
کسی ننگ دارد ز آموختن
که از ننگ نادانی آگاه نیست .
کوری تو کنون به وقت نادانی
آموختنت کند به حق بینا.
به نزد چون توبی جنسی چه دانائی چه نادانی
به دست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا.
تو به نادانی بچگان را به باد دادی . (کلیله و دمنه ). غایت نادانی است طلب منفعت خویش . (کلیله و دمنه ).
چو دیدم کاین دبستان راست کلی علم نادانی
هر آنچم حفظ جز وی بود شستم ز آب نسیانش .
ندانم سپرساز خاقانیا
که نادانی اکسیر دانستن است .
به نادانی در افتادم در این دام
به دانائی برون آیم سرانجام .
به نادانی خری بردم برین بام
به دانائی فرود آرم سرانجام .
علم اگر قالبی است گر جانی است
هر چه دانی تو به ز نادانی است .
به نادانی ار بندگان سرکشند
خداوندگاران قلم درکشند.
چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را به نادانی شکستی .
نیکنامی خواهی ایدل با بدان صحبت مدار
خودپسندی جان من برهان نادانی بود.
تجاهل ؛ خود رابه نادانی زدن .