کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سف
لغتنامه دهخدا
سف . [ س َف ف ] (ع اِ) شکوفه ٔ خرمابن تر. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || (مص ) سفوف خوردن یا سفوف ساختن . || بافتن بوریا از برگ خرما. || خوردن شتر گیاه خشک را. || بسیار خوردن آب را و سیرآب نشدن . (منتهی الارب ).
-
سف
لغتنامه دهخدا
سف . [ س ِف ف / س ُف ف ] (ع اِ) مار پیسه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ماری است .(مهذب الاسماء). || مار پران . (منتهی الارب ). گویند ماری است که در هوا پرد. (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص َف ف ] (اِخ ) سوره ٔ شصت و یکمین از قرآن . مدنیه پس از ممتحنه و پیش از جمعه و آن چهارده آیت است . اول آن : سبح ﷲ ما فی السموات و ما فی الارض و هو العزیز الحکیم .
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص َف ف ] (اِخ ) ضیعه ای است در معرة که سیف الدولة آن را به متنبی به اقطاع داد و او از آنجابه دمشق و از دمشق به مصر گریخت . (معجم البلدان ).
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص َف ف ] (ع اِ) قوم صف زده و در صف ایستاده . ج ، صُفوف . (منتهی الارب ). رسته . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء) (السامی ). حَصیر. (منتهی الارب ). حِلاق . (منتهی الارب ). سِکاک . (منتهی الارب ). نخ . (صحاح الفرس ) : صف دشمن ترا ناستد پی...
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص َف ف ] (ع مص ) در صف جنگ و جز آن ایستاده کردن قوم را. (منتهی الارب ). رسته کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || صفه ساختن زین را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || گوشت در سیخ کشیدن . (منتهی الارب ). گوشت تنک باز کردن تا بریا...
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص ُف ف ] (ع اِ) ایوان خانه و دالان . (غیاث اللغات ). رجوع به صفه شود.
-
جستوجو در متن
-
فیلاسوف
لغتنامه دهخدا
فیلاسوف . [ سُف ْ ] (یونانی ، ص ، اِ) به لغت یونانی دوستدار حکمت ، چه فیلا دوستدار وسوف حکمت را گویند. (برهان ). رجوع به فیلسوف شود.
-
اسف
لغتنامه دهخدا
اسف . [ اَ / َ-َس ْ ] (پسوند) َ-َسْف . مزید مؤخر بعض امکنه : کرسف . جوسف .
-
نف
لغتنامه دهخدا
نف . [ ن َف ف ] (ع مص ) تخم کاشتن در زمین . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || سفوف خوردن یا سفوف ساختن پست و دوا را. (از منتهی الارب ). سف . (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغة).
-
سوف
لغتنامه دهخدا
سوف . [ س َ ف َ ] (ع حرف ) حرف استقبال و مبنی بر فتح است و زمان آن درازتر از «س » است و بیشتر در وعید بکار رود و گاه در وعده بود. (از اقرب الموارد). سرانجام . زود و این حرفی است که بر فعل مستقبل آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و در آن لغات است ، سف و...
-
استفاف
لغتنامه دهخدا
استفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سف ّ. (زوزنی ). سفوف ساختن . (منتهی الارب ). سفوف کردن . || سفوف خوردن . (منتهی الارب ): فاذا لت منه وزن درهمین بزیت و استف ّ، نفع من البواسیر. (ابن البیطار). || بیفکندن چیزی را. (منتهی الارب ). بافکندن . (تاج المصادر بیهق...
-
سیف اسفرنگی
لغتنامه دهخدا
سیف اسفرنگی . [ س َ ف ِ اِ ف َ رَ ] (اِخ ) مولانا سیف الدین الاعرج از اهل اسفرنگ ماوراءالنهر بود و بهمین سبب او را سیف اسفرنگی یا سیف اسفرنگ گویند. درباره ٔ او نوشته اند که در خطه ٔ خوارزم نشو و نما یافته و به انواع علوم آراسته بود. از مجموع سخنان تذ...