کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سعال
لغتنامه دهخدا
سعال . [ س ُ ] (ع مص ) خفیدن . (المصادر زوزنی ). سرفیدن . (منتهی الارب ). سرفه وآن حرکت ریه است که بدان طبیعت اذیت را از ریه و اعضایی که متصل به آن است دفع میکند و آن مر سینه را مانند عطاس است مر دماغ را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ...
-
سعال
لغتنامه دهخدا
سعال . [س َ] (ع مص ) شادمان گردیدن . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ ءِ ] (اِخ ) بختیاری . از متأخران است . از اشعار اوست :چند کشی بی گناه عاشق محزون کشتن عاشق مگر گناه ندارد.(از بهترین اشعار پژمان ).
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ ءِ ] (اِخ ) تخلص محمد سعید مشهور به آقاجانی است که سالها پدر بر پدر ضابط و صاحب اختیار دو بلوک قیر و کارزین از توابعفیروزآباد فارس بوده اند و او تا آخر عمر این مقام را داشته است . علاقه مندی بادب و ادیبان او را وادار کرد که انجام امور آن بلو...
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ ءِ ] (اِخ ) در تحفه ٔ سامی آمده : سید سائل از سادات صحیح النسب کاشان است و در شعر بقصیده گوئی مایل . در قصیده تتبع دریای اسرار امیرخسرو میکند. این بیت از قصیده ٔ اوست :ظالم ار بر چرخ راند باد پای سلطنت آه مظلوم از پی او همچو باد صرصراست . (ت...
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ ءِ ] (اِخ ) در تحفه ٔ سامی آمده : مولانا سائل از موضع دماوند است و در فنون فضائل وجودت فهم بی مثل وبی مانند. طبعش در شعر و انشاء بغایت عالی افتاده بود، و در جوانی از آنجا جلای وطن کرد و بهمدان رفت و در آنجا ساکن شد و بواسطه ٔ عداوتی که حیرتی...
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ءِ ] (ع ص ) پرسنده ، سؤال کننده ، پرسان : توئی مقبول و هم قابل ، توئی مفعول و هم فاعل توئی مسؤول و هم سائل ، توئی هر گوهر الوان . ناصرخسرو.آن یکی میخورد نان فخفره گفت سائل چون بدین استت شره . مولوی . || معترض . مستدل (در اصطلاح منطق ) یکی ا...
-
ساعل
لغتنامه دهخدا
ساعل . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) سرفه کننده . (از شرح قاموس ). || گلو است ، یعنی سرفه کننده . (شرح قاموس ).حلق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || الفم . (ذیل اقرب الموارد). دهان : علی اثر عجاع لطیف مصیره یمج لعاع العضرس الجون ساعله ابن مقبل (از...
-
ثعال
لغتنامه دهخدا
ثعال . [ ث ُ ] (اِخ )شعبه ای است بین روحاء و رویثة. || چراگاه و منزلگاهی است میان عرج و روحاء. (مراصد الاطلاع ).
-
ثعال
لغتنامه دهخدا
ثعال . [ ث ُ ] (ع اِ) روباه ماده .
-
جستوجو در متن
-
بخفد
لغتنامه دهخدا
بخفد. [ ب َ خ َ ] (اِ) سرفه و سعال . (ناظم الاطباء).
-
خفه
لغتنامه دهخدا
خفه . [ خ ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) سرفه . سعال . (ناظم الاطباء).
-
حفیدن
لغتنامه دهخدا
حفیدن . [ ح ُ دَ ] (مص ) سرفه کردن . سرفیدن . سعال . نحنحه . (یادداشت مرحوم دهخدا).