کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سطیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سطیح
لغتنامه دهخدا
سطیح . [ س َ ] (اِخ ) نام قلعه ای از قلاع خیبر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
سطیح
لغتنامه دهخدا
سطیح . [ س َ ] (اِخ ) نام کاهنی در عرب جاهلی که در بدن او استخوانی جز استخوان سر نبود و مسایل را از پیش خبر میداد و کلمات خود را مسجع میگفت از گفتار اوست : عالم الخفیه و غافرالخطیئة انک لذوالهدیها لصحیفة الهندیة و الصعدة البهیة فانت خیرالبریة. (از سب...
-
سطیح
لغتنامه دهخدا
سطیح . [ س َ ] (ع ص ) کشته ٔ درازافتاده و ستان خفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنکه در برخاستن بطی ٔ بود از جهت ضعف و برجاماندگی . || (اِ) توشه دان که از چرم ساخته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بامداد. (مهذب الاسماء).
-
واژههای همآوا
-
ستیه
لغتنامه دهخدا
ستیه . [ س ِ ] (اِمص ) جنگ و خصومت . (آنندراج ). ستیز. (رشیدی ). رجوع به ستیز شود.
-
جستوجو در متن
-
سطیحة
لغتنامه دهخدا
سطیحة. [ س ُ طَ ح َ ] (اِخ ) نام کاهنی از بنی ذئب . گویند که در بدن او جز استخوان سر استخوان دیگر نبود. (منتهی الارب ). رجوع به سطیح شود.
-
شق
لغتنامه دهخدا
شق . [ ش ِق ق ] (اِخ ) ابن انماربن نزار.پیشگوی دوران جاهلیت که با سطیح پیشگوی معروف دیگر در یک روز به دنیا آمده و عمر طولانی داشته اند. (از مقدمه ٔابن خلدون ترجمه ٔ محمدِ پروین گنابادی ص 203 و 665). شق اکبر؛ نام یکی از دو تن پیشگو که پیش از اسلام می ...
-
ذئب ابن جحن
لغتنامه دهخدا
ذئب ابن جحن . [ ] (اِخ ) (آل ِ...) یا ذئب ابن حجن . این نام در شعری منسوب بعبد المسیح خواهرزاده ٔ سطیح آمده است : اتاک شیخ الحی ّ من آل سنن و امه من آل ذئب بن جحن .(مجمل التواریخ والقصص ص 236).
-
طریقة
لغتنامه دهخدا
طریقة. [ طَ ق َ ] (اِخ ) نام کاهنه ٔ حمیریة که زوجه ٔ امروءالقیس بن عمرو ملقب به ماءالسماء بود. وی هنگامی که سطیح و شق متولد گشتند آن دو مولود را طلبید و آب دهن خود در دهن ایشان نهاد و گفت این دو پسردر کهانت قائم مقام من خواهند شد و همان لحظه خود وفا...
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) دریس .از شعبات قبیله ٔ بنی کعب از طوایف خوزستان ایران است . این طایفه در نقاط مختلفه متفرق میباشند جماعتی ازآن در حارثه از اراضی جزیرةالخضر و در سطیح و پوزه و جِرف بمحاذات محمره رشلیک کنار بهمشیر و جزیره ٔ محله مسکن دارند. (جغرا...
-
ربیعبن ربیعة
لغتنامه دهخدا
ربیعبن ربیعة. [ رَ ع ِ ن ِ رَ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن عدی بن ذئب ، معروف به سطیح الکاهن . از بنی مازن و از طایفه ٔ اَزْد بود. از کاهنان غسانی دوران جاهلیت بشمار میرود و عرب او را به حکمیت می پذیرفتندچنانکه عبدالمطلب بن هاشم با همه ٔ بزرگی مقامش در ا...
-
حافظ ابراهیم
لغتنامه دهخدا
حافظ ابراهیم . [ ف ِ اِ ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم فهمی شاعر. یکی از وکلای دارالکتب مصر. مولد او بسال 1873 م . در قاهره وی مدتی در زمره ٔ صاحب منصبان مصری در سودان خدمت کرد و سپس به مصر آمد و ملازم محمد عبده بود تا در 1911 م . در دارالکتب مشغول کار شد. ...
-
کهانت
لغتنامه دهخدا
کهانت . [ ک َ ن َ ] (ع اِمص ) فالگویی و غیبگویی . (ناظم الاطباء). کهانة. کاهنی .فالگویی . پیشگویی . (فرهنگ فارسی معین ). اخترگویی . اخترشناسی و فالگویی . غیب گویی کردن . از مغیبات خبر دادن . کاهنی . کار کاهن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مراد از ...
-
انگشت
لغتنامه دهخدا
انگشت . [ اَ گ ِ ] (اِ) محصولی که از احتراق غیرکامل نباتات خشبی حاصل می گردد. (ناظم الاطباء). زغال . اخگر کشته . (برهان قاطع). آتش زغال . (انجمن آرا). زغال . فحم . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). چوب سوخته که سرد شده سیاه گشته باشد. (غیاث اللغات ). زگ...