کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرگرانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرگرانی
لغتنامه دهخدا
سرگرانی . [ س َ گ ِ ] (حامص مرکب ) خشم کردن . بی اعتنایی . || تکبر. ناز کردن : در پای توام به سرفشانی همسر مکنم به سرگرانی . نظامی .چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد. حافظ.در پهلوی او بنشست و با او ملاطفت کرده گفت ای خواجه ا...
-
واژههای مشابه
-
سرگرانی کردن
لغتنامه دهخدا
سرگرانی کردن . [ س َ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی اعتنایی کردن . دلتنگی کردن : صیاد گفت ای غلام چرا سرگرانی میکنی . (هزار و یکشب ).
-
جستوجو در متن
-
همسر کردن
لغتنامه دهخدا
همسر کردن . [ هََ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قرین ساختن . روبه رو کردن : در پای توام به سرفشانی همسر مکنم به سرگرانی .نظامی .
-
کرشمه ناک
لغتنامه دهخدا
کرشمه ناک . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) با کرشمه و ناز : معشوقه ای داشت موزون و کرشمه ناک . (سندبادنامه ص 102).نیست توجهش بکس تا چه ادای زشت شدباعث سرگرانی شوق کرشمه ناک ما.طالب آملی (از آنندراج ).
-
گرزش
لغتنامه دهخدا
گرزش . [ گ َ زِ ] (اِمص ) تظلم و دادخواهی و تضرع و زاری نمودن و با کاف تازی هم بنظر آمده . (برهان ) (آنندراج ). تظلم . (صحاح الفرس ) : بده داد من زآن لبانت وگرنه سوی خواجه خواهم شد از تو بگرزش . خسروانی یا خسروی .مرحوم اقبال در لغت فرس (ص 213) «گرزش ...
-
سرگران
لغتنامه دهخدا
سرگران . [ س َ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی که در قهر و غضب بوده و خشمناک باشد. (برهان ) (آنندراج ). خشمناک . (غیاث ) : زآن کرم است سرگران جان و سر سبکتکین زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری . خاقانی .او سرگران با گردنان من در پیش برسرزنان دلها دوان د...
-
بجا
لغتنامه دهخدا
بجا. [ ب ِ ] (ص مرکب ) (از: ب + جا) بموقع. متناسب . مناسب . بمورد. لائق . درخور. (آنندراج ). مقابل بی جا. مقابل نابجا : ما آبروی خویش به گوهر نمیدهیم بخل بجا به همت حاتم برابر است . صائب .کی ره بوسه به آن کنج دهن خواهد بردسرگرانی که ز من حرف بجا نشنی...
-
آشتی
لغتنامه دهخدا
آشتی . (اِ) (از پهلوی آشتیه ) دوستی از نو کردن . ترک جنگ . رنجشی را از کسی فراموش کردن . صلح . مصالحه . سلم . مسالمه . موادعه . هدنه . مهادنه . سازش . مقابل جنگ و پنداشتی و حرب : چو از آشتی شادی آید بچنگ خردمند هرگز نکوشد بجنگ . ابوشکور.ز جنگ آشتی بی...
-
دمدمه
لغتنامه دهخدا
دمدمه . [ دَدَ م َ / م ِ ] (اِ) مکر و فریب . (آنندراج ) (برهان ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از ناظم الاطباء). وسوسه . افسون . (برهان ) (ناظم الاطباء) : دمدمه ٔ دمنه در شیر اثر کرد. (کلیله و دمنه ). بیچاره را با این دمدمه در کوزه ...
-
نارسیس
لغتنامه دهخدا
نارسیس . (اِخ ) شخصیت افسانه ای است مربوط به میتولوژی یونان که به جهت زیبائی خیره کننده اش شهرت دارد.نام اصلی نارسیس بئوتیون تسپی است و آورده اند که پدرش رودخانه ٔ سفیز و مادرش یک پری به نام لیریوپ بوده است . نارسیس با زیبائی بی نظیر خود دل از همه می...
-
زندگانی
لغتنامه دهخدا
زندگانی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) اسم مصدر از زنده (زیستن )، پهلوی «زندکیه » ، گیلکی «زندگی » . زنده بودن .حیات . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). معروف . (آنندراج ). حیات . (ناظم الاطباء). زنده بودن . زیستن . حیات . (فرهنگ فارسی معین ). زیست . حیات . (یا...
-
لسانی
لغتنامه دهخدا
لسانی . [ ل ِ ] (اِخ ) شیرازی . وی آخرین کس از بیست و دو شاعر شیعه است که در مجالس المؤمنین مذکور شده و بواسطه ٔ تعصبی که نسبت به مذهب خود داشته بیشتر قابل ذکر است تا بسبب رتبه ٔ شاعری ، زیرا که هر چند میگویند متجاوزاز صد هزار شعر سروده گفتار او بسی...
-
طاق
لغتنامه دهخدا
طاق . (اِ) سقف محدب . آسمانه . درونسو یا جانب انسی سقف . سقفی چون خرپشته کرده . عقد (طاق بنا). (منتهی الارب ) : به یک دست ایوان یکی طاق دیدز دیده بلندی او ناپدید. فردوسی .همه خانه سرگین بد از گوسفندیکی طاق بر پای و جای بلند. فردوسی .به بوزرجمهر آنگه ...