کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرپنجگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرپنجگی
لغتنامه دهخدا
سرپنجگی . [ س َ پ َ ج َ / ج ِ ] (حامص مرکب ) قوت و توانایی . (آنندراج ). پهلوانی : نه روزی به سرپنجگی میخورندکه سرپنجگان تنگ روزی ترند. سعدی .به سرپنجگی کس نبرده ست گوی سپاس خداوند توفیق گوی . سعدی .لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذارعاجز نفس فرومایه چه مر...
-
جستوجو در متن
-
مرتخی
لغتنامه دهخدا
مرتخی . [ م ُ ت َ ] (ع ص )سست شده . نرم گشته . سست و از کار افتاده : مفاصل مرتخی و دست عاطل به از سرپنجگی و زور باطل . سعدی .رجوع به رخو شود.
-
جسمانی
لغتنامه دهخدا
جسمانی . [ ج ِ نی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به جسم . هر چیز که به جسم منسوب بود. مقابل روحانی . || در اصطلاح ، آن چیزی باشد که در جسم حلول کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) : ذات جسمانی او کز دم روحانی بودنه ز صلصال ز مشک هنر آمیخته اند. خاقانی .دل که ب...
-
گی
لغتنامه دهخدا
گی . (اِ) گه و گوه . غایط. سرگین در لهجه ٔ طبرستان و گیلک و الوار. (آنندراج ) (انجمن آرا). در مازندران و خراسان و لری به جای لفظ گه به معنی فضله استعمال شود. (فرهنگ نظام ) : کس چو آن را بعرض کیر رساندکیر گفتا که خایه گی مخره . (از آنندراج ).در خراسان...
-
تنگ روزی
لغتنامه دهخدا
تنگ روزی . [ ت َ ] (ص مرکب ) درویش و مسکین و بی چیز و پریشان . (ناظم الاطباء). تنگدست . تنگ عیش . تنگ معاش . تنگ بخت . تنگ زیست . (از آنندراج ) : چرا زیرکانند بس تنگ روزی چرا ابلهان راست بس بی نیازی ؟ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).وآن ت...
-
مفاصل
لغتنامه دهخدا
مفاصل . [ م َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ مفصل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ مفصل به معنی بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان . (آنندراج ). پیوندگاههای اندام . (غیاث ) (ناظم الاطباء). بندها.پیوندها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بچر، کت ...
-
توانائی
لغتنامه دهخدا
توانائی . [ ت ُ / ت َ ] (حامص ) نیرومندی . اقتدار. قدرت . (فرهنگ فارسی معین ). قوت و قدرت و زور و دست . (ناظم الاطباء). طاقت . (دهار). مقدرت . تیو. تاب . توان . طاقت . وسع. جُهد. مجهود. قدرت . اقتدار. استطاعت . خلاف ناتوانی ، و با داشتن و دادن صرف شو...
-
مردی
لغتنامه دهخدا
مردی . [ م َ ] (حامص ) مرد بودن . مردانگی . رجولیت : گر به نامم بوی مردی نیستی دست را رنگ زنان در بستمی . خاقانی .مردیش مردمیش را بفریفت مرد بود از دم زنان نشگیفت . نظامی .ترا شرم ناید ز مردی خویش که باشد زنان را قبول از تو بیش . سعدی .نیست از مردی ع...