کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرپنجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرپنجه
لغتنامه دهخدا
سرپنجه . [ س َ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) پنجه ٔ دست . (غیاث ) (برهان ) : به خُردی دَرَم زور سرپنجه بوددل زیردستان ز من رنجه بود. سعدی .دلاور به سرپنجه ٔ گاوزورز هولش به شیران درافتاده شور. سعدی . || زور و قوت . (غیاث ). قوت و توانایی . (آنندراج ) : ...
-
واژههای مشابه
-
ناپاک سرپنجه
لغتنامه دهخدا
ناپاک سرپنجه . [ س َ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) ظالم . ستمکار. که دست تطاول به سوی دیگران دراز کند : یکی پادشه زاده در گنجه بودکه دور از تو ناپاک سرپنجه بود.سعدی .
-
جستوجو در متن
-
رویین چنگ
لغتنامه دهخدا
رویین چنگ . [ چ َ ] (ص مرکب ) کسی که پنجه ٔ او رویین باشد. (ناظم الاطباء). که چنگال و سرپنجه از روی دارد و آن کنایه از قدرت نیروی سرپنجه است : گرچه شاطر بود خروس به جنگ چه زند پیش باز رویین چنگ .سعدی (گلستان ).
-
نورنجه
لغتنامه دهخدا
نورنجه . [ ن َ / نُو رَ ج َ / ج ِ ] (اِ) تالاب . استخر. (رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) : چند خوری آب ز نورنجه چنددست نه و زور به سرپنجه چندآب سیه گشت به نورنجه ات زور خزان کرد به سرپنجه ات .فیضی (از رشیدی ).
-
شور درافتادن
لغتنامه دهخدا
شور درافتادن . [ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) هیجان و اضطراب حاصل شدن : دلاور به سرپنجه ٔ گاوزورز هولش به شیران درافتاد شور.سعدی .
-
چنگال تیز
لغتنامه دهخدا
چنگال تیز. [ چ َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرپنجه ٔ نیرومند. پنجه ٔ قوی : چرا چون پلنگان بچنگال تیزنینگیزد از خان او رستخیز.فردوسی .
-
تفاخرکنان
لغتنامه دهخدا
تفاخرکنان . [ ت َ خ ُ ک ُ ](ق مرکب ) در حال نازیدن و مباهات کردن : .... به زور سرپنجه ٔ شیرگیر از بیخ برکندی و تفاخرکنان گفتی . (گلستان ).و رجوع به تفاخر و فخر شود. || فخرکننده .نازان : تفاخرکنان هر یکی در فنی به فرهنگ خود عالمی هرتنی .نظامی .
-
شیرافکنی
لغتنامه دهخدا
شیرافکنی . [ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت شیرافکن . بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر. || کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری . (یادداشت مؤلف ) : به سرپنجه چو شیران دلیر است بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است . نظامی .به سرپنجه مشو چون ش...
-
درناق
لغتنامه دهخدا
درناق . [ دِ ] (ترکی ، اِ) ناخن . اسم ترکی ظفر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اسم ترکی ظلف است . (فهرست مخزن الادویة). به معنی ناخن ، و این ترکی است . (آنندراج ) : اسیر نکبت هجران شدم بدانگونه که همچو پیل ز سرپنجه رویدم درناق .ملا فوقی (ازآنندراج ).
-
دشمن افکن
لغتنامه دهخدا
دشمن افکن . [ دُ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دشمن افکننده . دشمن افگن . آنکه دشمن را مغلوب سازد. محو کننده ٔ خصم : دل روسیان از چنان زور دست بر آن دشمن دشمن افکن شکست . نظامی .تا کی بود این گرگ ربائی ،بنمای سرپنجه ٔ دشمن افکن ای شیر خدای . حافظ.و رجوع به...
-
شیری کردن
لغتنامه دهخدا
شیری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شیر بودن . دعوی شیری کردن . خود را شیر بیشه قلمداد کردن : مرا دعوی چه باید کرد شیری که آهویی کند بر من دلیری . نظامی .|| دلیری کردن . شجاعت و دلاوری نمودن . (یادداشت مؤلف ) : بکن شیری آنجا که شیری سزد. فردوسی (ازامث...
-
شپلق
لغتنامه دهخدا
شپلق . [ ش َپ َ ل َ ] (ترکی ، اِ صوت ) شاپلاق . شپلاق . صدای سیلی . رجوع به شپلاق شود. آوای زدن با کف دست بر روی یا گردن .تپانچه که اسم دیگرش سیلی است . (فرهنگ نظام ). زدنی با آواز بر صورت یا گردن کسی با کف دست : زمانه بین که ز سرپنجه ٔ ستم هر دم به ...
-
منیر
لغتنامه دهخدا
منیر. [ م ُ ] (اِخ ) مولدش دارالسلطنه ٔ لاهور است و خلف الصدق ملا عبدالحمید ملتانی بود. اما در عین شباب سرپنجه ٔ اجل بازوی امیدش برتافت . مثنویات و نثرهای رنگین وی مشهور است . از غزلیات اوست :پیش از کرشمه ٔ تو ستم در جهان نبودتا آن نبود عربده ٔ آسمان...