کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرپر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرپر
لغتنامه دهخدا
سرپر. [ س َ پ ُ ] (ص مرکب ) مقابل ته پر و سرخالی . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از تفنگ که باروت و گلوله از سر لوله درآن کنند و با سنبه استوار کنند. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
چمخال
لغتنامه دهخدا
چمخال . [ چ َ ] (اِ) نوعی تفنگ . شمخال . قسمی تفنگ گلوله ای یا ساچمه ای سرپر که در قدیم متداول بوده است . و رجوع به شمخال شود.
-
شمخال
لغتنامه دهخدا
شمخال . [ ش َ ] (اِ) قسمی تفنگ زمخت و سنگین ابتدایی قدیمی نظیر خاندار. (یادداشت مؤلف ). حربه ٔ آتشی سرپر که سربازان قدیم به کار می بردند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
ته پر
لغتنامه دهخدا
ته پر. [ ت َه ْ پ ُ ] (ص مرکب ) تفنگ و توپی که ته آن را باز کرده باروت و گلوله در وی گذارند. (ناظم الاطباء). مقابل سرپر. تفنگ که در آن فشنگ بکار برند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تفنگ شود.
-
دهدشت
لغتنامه دهخدا
دهدشت . [ دِ دَ ] (اِخ ) نام یکی از نواحی سه گانه ٔ کهکیلویه . به طور کلی می توان در کهکیلویه سه ناحیه ٔ متمایز از هم معین نمود: 1 - ناحیه ٔ اطراف بهبهان . 2 - ناحیه ٔ زیدون . 3 - ناحیه ٔ دهدشت ، مشتمل بر: آزادگان ، پشت پر، بوا، چرمه ، چاه بردی ، چنگ...
-
تفنگ
لغتنامه دهخدا
تفنگ . [ ت ُ ف َ ] (اِ) بمعنی بندوق . در کلام متأخرین است و در کلام متقدمین تفک واقع است . (فرهنگ رشیدی ). بندوق و مرکب است از تُف مبدل تپ به بای فارسی که مخفف توپ است ... و تفق معرب آنست و به لفظ انداختن و افکندن و سر دادن و خوردن مستعمل است نه بلف...
-
چارپاره
لغتنامه دهخدا
چارپاره . [ رَ / رِ ](اِ مرکب ) نوعی گلوله ٔ تفنگ . قطعات سرب غیر منتظم بریده کوچکتر از گلوله و بزرگتر از ساچمه . گلوله ٔ تفنگ که چهار یک گلوله های عادی است . نوعی گلوله ٔ غیر مدور که از سرب میریزند و بیشتر در تفنگ های سرپر قدیم .بکار میرفت . نوعی سا...
-
رهایی
لغتنامه دهخدا
رهایی . [ رَ ] (حامص ) رهائی .آزادی . خلاص . نجات . (ناظم الاطباء). مقابل گرفتاری ، وبا لفظ دادن مستعمل است . (از آنندراج ) : مرا گر ز ایدر رهایی بودترا در جهان پادشایی بود. فردوسی .سرپر ز شرم و تباهی مراست اگر بیگناهم رهایی مراست . فردوسی (از یادداش...
-
چهارپاره
لغتنامه دهخدا
چهارپاره . [ چ َ/ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چهار جزء. چهار قسمت . مشتمل بر چهار جزء یا قسمت (از ناظم الاطباء).- چهارپاره کردن ، یا به چهارپاره کردن ؛به چهار جزء قسمت کردن : و هرون الرشید جعفر را، پسر یحیی برمک ، چون فرموده بود تا بکشتند مثال...