کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرپا خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرپا خوردن
لغتنامه دهخدا
سرپا خوردن . [ س َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) تحقیر شدن . توسری خوردن : آری آری از گلیم خود چو پابیرون نهدکفش تیماچی خورد سرپا ز کفش ساغری .ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
سرپا زدن
لغتنامه دهخدا
سرپا زدن . [ س َ رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) پشت پا زدن . (غیاث ) (آنندراج ) : آثار قیامت نگری بی رخ دوزخ گر حسن زند بر کف خاکی سرپایی . واله هروی (از آنندراج ).|| به پا چیزی را رد کردن . (غیاث ).لگد زدن . (آنندراج ).
-
سرپا شدن
لغتنامه دهخدا
سرپا شدن . [ س َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) اندک به حال آمدن از بیماری و قوت رفتاری و دست و پای حرکت بهم رساندن ، چنانکه گویند اندکی سرپا شده ام . (آنندراج ). || ایستادن .
-
سرپا گرفتن
لغتنامه دهخدا
سرپا گرفتن . [ س َ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) سرپا گرفتن کودک را؛ گرفتن کودک را ستان بر دو دست تا قضای حاجت کند. طفل را بصورتی در آغوش داشتن که به آسانی دفع فضول کند. (یادداشت مؤلف ).
-
سرپا نشستن
لغتنامه دهخدا
سرپانشستن . [ س َ رِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) چنباتمه زدن . چنباتمه نشستن . چندک زدن . رجوع به سرپا شود.
-
جستوجو در متن
-
بم
لغتنامه دهخدا
بم . [ ب َ ] (اِ) آوای حاصل از زدن با کف دست نیک ناگشاده بر سر کسی . حکایت صوت با کف دست که اندک انگشتانش فراهم آمده باشد بر سر کسی زدن . || عمل با دست زدن به سر کسی به قوت . (ناظم الاطباء). سرچنگ ، یعنی به زور دست زدن بر سر کسی .(غیاث ). ضرب دستی که...
-
برپای
لغتنامه دهخدا
برپای . [ ب َ] (ص مرکب ) برپا. قائم . ایستاده . سرپا : ز خوردن همه روز بربسته لب به پیش جهاندار برپای شب . فردوسی .دو اسب اندر آن دشت برپای بودپر از گرد و رستم دگر جای بود. فردوسی .شگفت آمدش کانچنان جای دیدسپهر دل آرای برپای دید. فردوسی .همی بود برپا...
-
ایستادن
لغتنامه دهخدا
ایستادن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «استاتن » ، ایرانی باستان ، «اوی - شتا» جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از «ست » (شت لهجه ٔ جنوب غربی ) در اوستا «ستا» (ایستادن ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). اقامت کردن و درنگی کردن و منتظر شدن . (ناظم الاطباء). حوصله کردن...
-
پا
لغتنامه دهخدا
پا. (اِ) رِجل . از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجه ٔ پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم . پای . و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از اشتالنگ تا نوک ابهام است : با جهل شما درخور نعلید بسر برنه درخور نعلی که بپوشیده به پائید....
-
نشستن
لغتنامه دهخدا
نشستن . [ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص ) پارسی باستان : نی هد ، متعدی : نی یه شادیم ، اوستا: نی + هد ، نی شیذئیتی (نشستن )، متعدی : نی شاذیوئیش ، پهلوی : نَ (َیَ) شستن ، نَ (َیَ) شینت ، هندی باستان : نی + سد ، سی دتی ، بلوچی : نین دگ ، نین دغ ، متعدی : نی...