کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عرب سرنگ
لغتنامه دهخدا
عرب سرنگ . [ ع َ رَ س ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان اقابای بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس از محله هائی بنام کسلخه ، امان قراجه ، بهلکه تشکیل شده است ، سکنه ٔ آن 1200 تن . محصولات آنجا غلات ، حبوب ، لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
جستوجو در متن
-
سوزن زنی
لغتنامه دهخدا
سوزن زنی . [ زَ زَ ] (حامص مرکب ) کنایه از خیاطی کردن است . (یادداشت بخط مؤلف ). || در تداول امروز، دارو را بوسیله ٔسرنگ به بیمار تزریق کردن . رجوع به سوزن زدن شود.
-
سوزن زدن
لغتنامه دهخدا
سوزن زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن سوزن در... (یادداشت بخط مؤلف ). || دوختن . بشغل خیاطی مشغول بودن . (یادداشت بخط مؤلف ). || با سرنگ مایعی را در بدن فروکردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
زرق
لغتنامه دهخدا
زرق . [ زَ ] (از ع ، مص ) ادخال مایعی به اعانت آبدزدک در جوفی . (ناظم الاطباء). وارد کردن دوای مایع بوسیله ٔ سرنگ . تزریق . (فرهنگ فارسی معین ). فرهنگستان ایران «سوزن زدن » را بجای این کلمه برگزیده است . رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
-
انژکسیون
لغتنامه دهخدا
انژکسیون . [ اَ ژِ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح پزشکی ) تزریق آمپول دوایی . آمپول زدن . وارد کردن داروی مایع در رگ بوسیله ٔ سرنگ . (فرهنگ فارسی معین ). سوزن زدن . (در تداول عامه ). || آمپول . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تزریق شود.
-
سرمق
لغتنامه دهخدا
سرمق . [ س َ م َ ] (معرب ، اِ) معرب سرمه ، نام تره که آن را به هندی بتهوا گویند. (غیاث ) (آنندراج ). شرنگ و آن گیاهی است پهن برگ ، خوردن دو درهم تخم سائیده ٔ آن سه هفته تریاق است مر استسقا را و اکثار آن مورث هلاکت . (منتهی الارب ). معرب از سرمج فارسی...
-
زراقة
لغتنامه دهخدا
زراقة. [ زَرْ را ق َ ] (ع اِ) آب دزدک و آلتی که بدان مایعی راکه در جوف وی داخل کرده اند به قوت دفع می کند. (ناظم الاطباء). آب انداز. (مهذب الاسماء). منضحة. نضاحة. (تاج العروس ). آبدزدک و آن آلتی است که بدان دواء زرق کنند در اهلیل بادبر و امثال آن . (...
-
جذام
لغتنامه دهخدا
جذام . [ ج ُ ] (ع اِ) علتی است . (مهذب الاسماء). بیماری است از فساد خون که بدن را میگدازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوره . (نصاب الصبیان ). خوره که بیماری بیستگی باشد و بپارسی لوری ومیسی گویند. (ناظم الاطباء). بیماری است که بهم میرسد از پراکندگی خل...