کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرمست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرمست
لغتنامه دهخدا
سرمست . [ س َ م َ ] (ص مرکب ) که مستی شراب به سر او رسیده . مست : مطرب سرمست را باز هش آوردنادر گلوی او بطی باده فروکردنا. منوچهری .سرسال آمد و سرمست می جود توأم سازوار آید با مردم سرمست فقاع . سوزنی .کاس کرم دهد به من و من ز خرمی سرمست کاس از دل هش...
-
واژههای مشابه
-
سرمست شدن
لغتنامه دهخدا
سرمست شدن . [ س َ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مست گشتن : چو سرمست شد نوذر شهریاربه پرده درون رفت دل کینه دار. فردوسی .در آینه عنایت صیقل شناخته زوقبله کرده و شده سرمست و مستهام .خاقانی .
-
شیخ سرمست
لغتنامه دهخدا
شیخ سرمست . [ ش َ س َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4). || نام محلی در 17000 گزی ارومیه میان کردآباد و ساعتلو. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
شادانک
لغتنامه دهخدا
شادانک . [ ن َ ] (اِ مرکب ) دانه ٔ کنب و شادانه . || (ص مرکب ) سرمست . (ناظم الاطباء). مخفف شادان .
-
عذراوش
لغتنامه دهخدا
عذراوش . [ ع َ وَ ] (ص مرکب ) مانند عذرا. مجازاً، زیبا صورت : سرمست عشق سرکشی خاکستری در آتشی در ششدر عذراوشی صد خون عذرا ریخته .خاقانی .
-
گرد برآمدن
لغتنامه دهخدا
گرد برآمدن . [ گ َ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) گرد بلند شدن . غبار برآمدن . گردانگیخته شدن : سرمست اگر درآیی عالم به هم برآیدخاک وجود ما را گرداز عدم برآید.سعدی (بدایع).
-
هار شدن
لغتنامه دهخدا
هار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به بیماری هاری مبتلا گشتن . || در تداول ، مغرور و سرمست گردیدن . کجرفتار شدن بر اثر ازدیاد مال و قدرت و از این قبیل . || سخت معجب و خویشتن ناشناس شدن .
-
ساعت سنجی
لغتنامه دهخدا
ساعت سنجی . [ ع َ س َ ] (حامص مرکب ) عمل کسی که نیک و بد ساعت را می سنجد. تحقیق ساعت سعد. ساعت دیدن : بزرگ امّید پیش پیل سرمست به ساعت سنجی اصطرلاب در دست .نظامی (خسرو و شیرین ).
-
سرخوش بودن
لغتنامه دهخدا
سرخوش بودن . [ س َ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) سرمست و خوشحال بودن : یکی را که سرخوش بود با یکی نیازارد از وی بهر اندکی . سعدی .صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد.حافظ.
-
قبا در بر گردانیدن
لغتنامه دهخدا
قبا در بر گردانیدن . [ ق َ دَ ب َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) راست و چست کردن قبا. (آنندراج ) : یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست بر سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان .حافظ (از آنندراج ).
-
پای گل
لغتنامه دهخدا
پای گل . [ ی ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پای گلبن . زیر گلبن : مده جام می و پای گل از دست ولی غافل مشو از دهر سرمست .حافظ.
-
کرشمه باز
لغتنامه دهخدا
کرشمه باز. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه کرشمه کند. معشوقی که غمزه آرد. (فرهنگ فارسی معین ). بکاربرنده ٔ ناز و کرشمه : داری تو کرشمه باز سرمست سررشته ٔ هجر و وصل در دست .ابوالفیض فیاضی (از آنندراج ).
-
کورکا
لغتنامه دهخدا
کورکا. (ترکی ، اِ) طبل بزرگ و کلان . (ناظم الاطباء). طبل بزرگ . کهورکای . کورکه . (فرهنگ فارسی معین ). کهورکه . کورگه : چون سرمست شدخروش کورکا و نای زرین به وی رسید. (جامعالتواریخ رشیدی ). و دیگر امرای هزاره کورکا در قول نزده بودند که امیر قتلغشاه حم...