کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرخر
لغتنامه دهخدا
سرخر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان جمعآبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند.دارای 115 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
سرخر
لغتنامه دهخدا
سرخر. [ س َ رِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معروف و به عربی رأس الحمار میگویند. (برهان ). سر الاغ . || چوبی که سر خر بدان برداشته بر کناره ٔ فالیز گذارند. (غیاث ) : آن خرسری که شعر سراید به لحن خرپالیز شاعران را گوید سرخرم یعنی ز من شکوهد هر جا که...
-
جستوجو در متن
-
نشخوارزن
لغتنامه دهخدا
نشخوارزن . [ ن َ / ن ُ خوا / خا زَ ] (نف مرکب ) آنکه نشخوار کند. که نشخوار زند. نشخوارکننده : ابیات سرخر است شترگربه ز آنکه هست نشخوارزن چو اشتر و چون گربه تیزچنگ . سوزنی .
-
خراش و خروش
لغتنامه دهخدا
خراش و خروش . [ خ َ ش ُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )داد و فریاد. قال و مقال . جار و جنجال : ناسور... سرخر خمخانه جوش کرداز درد... چو خرس خراش و خروش کرد.سوزنی .
-
گوش خر
لغتنامه دهخدا
گوش خر. [ ش ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اذن حمار. آلت شنوائی خر : تو فضول از میانه بیرون برگوش خر درخور است با سرخر. سنایی .گوش خر بفروش و دیگر گوش خرکاین سخن را درنیابد گوش ِ خر. مولوی . || (اِ مرکب )کنایه از چیزی که هیچ به کار نیاید. (غیاث ). ...
-
دنگل
لغتنامه دهخدا
دنگل . [ دَ گ ِ ] (ص ) ابله . (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی ). در قزوین و آذربایجان امروز کلمه ٔ دَنگُل متداول است و آن را به معنی لاابالی و لاقید و بی اعتنا به امور استعمال کنند. (یادداشت مؤلف ). ابله و نادان و احمق . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (...
-
انگل
لغتنامه دهخدا
انگل . [اَ گ َ ] (اِ) کسی را گویند که صحبت او مکروه طبیعت باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم ). کسی که صبحت او مکروه طبیعت باشد و او در اختلاط و مصاحبت ابرام و اصرار نماید. (آنندراج ) (از انجمن آرا). مرد ناشناس گستاخ . (ناظم الاطباء). سرخر. موی دماغ . طفیل...
-
مول
لغتنامه دهخدا
مول . (اِ) درنگ و تأخیر. (غیاث ). درنگ و تأخیر و توقف و بازایستادگی . (ناظم الاطباء). بودن و درنگ و تأخیر. و مول مول یعنی باش باش . (از برهان ) (از آنندراج ). درنگ باشد. (لغت فرس اسدی ). لفظی است که از برای تأخیر و درنگ گویند. (فرهنگ اوبهی ). به ...
-
خاشاک
لغتنامه دهخدا
خاشاک . (اِ مرکب ) خاشه . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ساق علف و چوب و ریزه های باریک و خار و خس با خاک آمیخته . (برهان قاطع). ریزه ٔ کاه با خاک بهم آمیخته و خاشه . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 369). قذاة، عَذَب . (منتهی الارب ) (اقرب ا...
-
تراشیدن
لغتنامه دهخدا
تراشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) ستردن موی و جز آن . (ناظم الاطباء). از تراش + َیدن (مصدری )، پهلوی «تاشیتن » ... سغدی «تش » (بریدن )... گورانی «تاشن » ، گیلکی «بتاشتن » ، طبری «بتاشیین » . ستردن موی و جز آن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ز شوخی و مردم خراشید...
-
شاندن
لغتنامه دهخدا
شاندن . [ دَ ] (مص ) بمعنی شانه کردن : همی شاند؛ یعنی : پیوسته شانه میکرد. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 61). شانه کردن بود. (فرهنگ جهانگیری ). شانه کردن باشد.(برهان قاطع). بمعنی شانه کردن نیز آمده . (فرهنگ رشیدی ). شانه کردن موی . (انجمن آرا). بمعنی شا...
-
عید
لغتنامه دهخدا
عید. (ع اِ)خوی گرفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || هرچه بازآید از اندوه و بیماری و غم و اندیشه و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || موسم . (اقرب الموارد). || روز فراهم آمدن قوم . (منتهی الارب ) ...
-
بستان
لغتنامه دهخدا
بستان . [ ب ُ ] (اِ) گلزار و گلستان را گویند و مخفف بوستان هم هست . (برهان ). بالضم معرب بوستان (از منتخب )در سراج اللغات نوشته که : لفظ فارسی است مرکب از کلمه ٔ بست بالضم که بمعنی گلزار و جاییکه میوه ٔ خوشبو در آن باشد و الف و نون زائد مثل شاد و شاد...
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زرین . چون جوهر ارض سرد است ، لهذا به این اسم مسمی گردید. گاهی نون حذف کرده زمی هم گویند. (غ...