کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سراجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سراجی
لغتنامه دهخدا
سراجی . [ ] (اِ) نام پارچه ای است : سراجی شهابی نظر یافته دگر موش دندان و بشکافته .نظام قاری (دیوان ص 181).
-
سراجی
لغتنامه دهخدا
سراجی . [ س ِ ] (اِخ ) شاعر خوبی است و قصیده ای گفته که ذکر چهار ارکان در او لازم داشته ، این سه بیت از آن است :آتشی دارم بدل من زآن دو لعل آبدارباد تا زلفش پریشان کرد گشتم خاکسارخاک ره گل میشود از آب چشمم تا چراآتش اندر من زد و رفت از بر من بادوارگر...
-
سراجی
لغتنامه دهخدا
سراجی .[ س َرْ را ] (حامص ) عمل سَرّاج . زینگری . زین سازی .
-
واژههای مشابه
-
سراجی اسفراینی
لغتنامه دهخدا
سراجی اسفراینی . [ س ِ ی ِ اِ ف َ ی ِ ] (اِخ ) سراجی اسفراینی از افاضل خراسان بود. وقتی میر شمس بازی را هجوی کرده بود و به خضاب او را تعبیر کرده میگوید:شمس بازی ز من خضاب آموزتا دگر موت کوزگون نشودریش در کاسه زن که تا محشرآن سیاهی از آن برون نشود.(از...
-
سراجی بلخی
لغتنامه دهخدا
سراجی بلخی . [ س ِ ی ِ ب َ ] (اِخ ) نامش معین الدین و شمع جمع افاضل و سرجویبار فضایل بود. سراج وهاج سپهر از غیرت پرتو شعله ٔ قریحت او سوخته و افاضل و اماثل خراسان هر یک از شعله ٔ خاطر او در تراکم ظلمات محن هزار چراغ افروخته و این چند بیت از غزلیات او...
-
سراجی خراسانی
لغتنامه دهخدا
سراجی خراسانی . [س ِ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) معروف به جمال الدین فخرالشعراء محمدبن علی السراجی که شمع جمع افاضل بود و بدر سپهر فضایل ، دل مشعله ٔ گردون از رشک علو سخن او چون فتیله تافته و شرف قربت ابوالملوک سراج الدوله یافته . و این قصیده ٔ غرا که نور معانی...
-
جستوجو در متن
-
معین الدین
لغتنامه دهخدا
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) سراجی بلخی . رجوع به سراجی بلخی شود.
-
سراج
لغتنامه دهخدا
سراج . [ ](اِخ ) قمری . او سراجی قزوینی و سراجی قمری نامیده شده است . وی معاصر ابی سعیدخان (855 - 872 هَ . ق .) بوده است . شاعر خوبی است ولیکن در هزلیات غلو تمام دارد مثل عمر خیام و از جمله اشعار او این رباعی است :من می خورم و هرکه چو من اهل بودمی خو...
-
شهابی
لغتنامه دهخدا
شهابی . [ ش ِ ] (ص نسبی ) به رنگ شهاب (پارچه ). (فهرست لغات دیوان نظام قاری ص 206) : نور سرای عکس شهابی زهره ٔ زهرا اختر تابان . نظام قاری (دیوان ص 102).سراجی شهابی نظر بافته دگر موش دندان و بشکافته . نظام قاری (دیوان ص 181).و رجوع به شهاب رنگ شود.
-
چاربازار
لغتنامه دهخدا
چاربازار. (اِ مرکب ) بازارهای چهارگانه ٔ متقاطع.- چاربازار تهران ؛ عبارت است از چهار بازار که یکی لبافی است و دیگری کرجی دوزی و سومی سراجی و چهارمی نعلچیگری و چاربازار مسطور منتهی میشود بچارسویی که فاصله ٔ آن تا چهارسو بزرگ معروف طهران زیاده از صد ق...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن ابن ابراهیم بن مهران ثقفی ، معروف به سراج ثقفی نیشابوری ، مکنی به ابوالعباس (216 - 313 هَ . ق .) حافظ حدیث و از علمای بزرگ خراسان است . از اوست : المسند در چهارده جلد و کتاب تاریخ . نسبت سراج به صنعت سراجی...
-
جمال الدین
لغتنامه دهخدا
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ](اِخ ) محمدبن علی سراجی از شاعران است . عوفی وی را در شمار شعرای آل سلجوق ذکر کند. این چند بیت از قصیده ای که در مدح سلطان خسرو ملک گوید انتخاب میشود:چون خواست روی خویش نمود از حجاب شب بر روی روز بست ز ظلمت نقاب شب سیمرغ آ...
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) سکزی . سید عالیقدر دانا و فاضل بوده و پنج هزار بیت دیوان داشته ، مدح ملک نصرةالدین سیستانی میگفته ، زمان ناصرالدین را نیز دریافته . بمدینه ٔ معظمه رفته ، قصیده ای در نعت مردف بردیف مصطفی صلی اﷲ علیه و آله گفته . صا...