سراجی بلخی . [ س ِ ی ِ ب َ ] (اِخ ) نامش معین الدین و شمع جمع افاضل و سرجویبار فضایل بود. سراج وهاج سپهر از غیرت پرتو شعله ٔ قریحت او سوخته و افاضل و اماثل خراسان هر یک از شعله ٔ خاطر او در تراکم ظلمات محن هزار چراغ افروخته و این چند بیت از غزلیات او تحریر افتاد تا ازروایع بدایع اشعار او بدین بیت استدلال گرفته شود:
هر کجا عشق یار می آید
ناله ٔ عقل زار می آید
گلستانی است عارضش که در او
گل خوبی ببار می آید
در دو چشمش خیال عارض او
عوض نوبهار می آید.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.