کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرآغوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرآغوش
لغتنامه دهخدا
سرآغوش . [ س َ ] (اِ مرکب ) بمعنی سرآغوج است که گیسوپوش زنان باشد و بعضی گویند دامیست که زنان بدان زیب و زینت کنند یعنی روپاکیست که مانند دام بافته اند. (برهان ) (غیاث ) : باد سر زلفت از سرآغوش دستار سر سران ربوده . خاقانی .ای نهان داشتگان موی ز سر ب...
-
جستوجو در متن
-
سراگوش
لغتنامه دهخدا
سراگوش . [ س َ ] (اِ مرکب ) سرآغوش . سرآغوج . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی سراغوش . (برهان ). سرآغوش و سرآغوج . (آنندراج ).
-
سرآغچ
لغتنامه دهخدا
سرآغچ . [ س َ غ ُ ] (اِ مرکب ) رجوع به سرآغج و سرآغوش و سراگوش شود.
-
سرآقوج
لغتنامه دهخدا
سرآقوج . [ س َ ] (اِ مرکب ) یک نوع کلاه تاتاری . (دزی ج 1 ص 644). رجوع به سرآغوج و سرآغوش و سرآگوش شود.
-
رسن وار
لغتنامه دهخدا
رسن وار. [ رَ س َ ] (ص مرکب ) همچون رسن . همانندرسن . مانند رسن . مثل ریسمان . ریسمان وار. که مثل ریسمان بلند باشد. که مانند رسن دراز باشد : سر از چنبر تو ببردند لیکن رسن وار سرْشان درآید به چنبر. امیرمعزی .بپیچید آه من در بر چو زآتش چنبری وآنگه رسن ...
-
سرآغوج
لغتنامه دهخدا
سرآغوج . [ س َ ](اِ مرکب ) بمعنی سرآغج است که گیسوپوش زنان باشد. (برهان ): غفارة؛ سرآغوج که زیر مقنعه افکنند تا مقنعه ریم و چرک و روغن نگیرد. (منتهی الارب ) : سرآغوجی برآموده بگوهربرسم چینیان افکنده بر سر. نظامی .مغولی که نونیی را ندیده باشد ومتعلق ب...
-
عنبرفشان
لغتنامه دهخدا
عنبرفشان . [ عَم ْ ب َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) عنبرفشاننده . آنچه عنبر بپاشد و خوشبوی چون عنبر باشد : جعدشان در مجلس او مشکبارزلفشان در پیش اوعنبرفشان . فرخی .از شراره ٔ آه مشتاقان دل آتش عنبرفشان برکرد صبح .خاقانی .شه از زلف مشکین آن دلکشان کمندی برآ...
-
موبند
لغتنامه دهخدا
موبند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) بندی که بدان مویهای سر را بهم پیوسته دارند. شریطه ای که بدان مویها را می بندند. (ناظم الاطباء) : سراسر سرآغوش و والا و موبندچو خوبان گلروی مشکین ذوائب . نظام قاری .ای مقنعه و شدّه مرا صبحی و شامی موبند و سرانداز چو نوری و ظل...
-
سرآغج
لغتنامه دهخدا
سرآغج . [ س َ غ ُ] (اِ مرکب ) سرآغوج . سرآغوش . سراگوش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گیسوپوش زنان باشد، و آن کیسه ای است مانند همیان بدرازی سه گز و بر یک سر آن کلاهی باشد وآن چیزی است که از مروارید و زر دوزند به اندام محراب و بر پیشانی گذارند و گیس...
-
دامک
لغتنامه دهخدا
دامک . [ م َ ] (اِمصغر) مصغر دام . دام خرد. دام کوچک . رجوع به دام شود. || مقنعه و سرانداز زنان را نیز گفته اند. (برهان ). دامنی . (برهان ). سرانداز زنان که تور مانندست . سرانداز زنان مشبک و تورمانند. (فهرست لغات نظام قاری ص 199) : معجر چو بر آن دامک...
-
فشان
لغتنامه دهخدا
فشان . [ ف َ / ف ِ ] (نف مرخم ) ریزنده و ریزان . (برهان ). در بعضی کلمات مرکب به معنی فشاننده آید. (فرهنگ فارسی معین ):- آتش فشان ؛ آتشبار. آنچه از خود آتش بیفشاند : سوی شاه شد، داغ بردل ، کشان شتابنده چون برق آتش فشان . نظامی .که از روم و رومی نمان...
-
پیچک
لغتنامه دهخدا
پیچک . [ چ َ ] (اِ مصغر) پیچ کوچک . پیچ خرد. || (اِ مرکب ) پیچ . داردوست . کتوس (در بعضی نقاط شمالی ایران ) . مهربانک . عشق پیچان . قسمی لبلاب . انواع گلها که بر درخت یا ستونی پیچیده و بالا روند. نوع گیاهها که بر درختان برروند و زینتی باشند. نامی که ...
-
دستار
لغتنامه دهخدا
دستار. [ دَ ] (اِ مرکب ) از: دست + ار، پسوند نسبت . مندیل و روپاک . (برهان ). روپاک و دستمال و شکوب و شوب و فوته . (ناظم الاطباء). بتوزه . بدرزه . دزک . دستا. دست خوش . شسته . شوب . فَدام . (منتهی الارب ). فلرز. فلرزنگ . فلغز. گرنک . لارزه . مندیل . ...
-
سر
لغتنامه دهخدا
سر. [ س َ ] (اِ) پهلوی «سر» ، اوستا «سره » «بارتولمه 1565» «نیبرگ 202»، در پهلوی «اسر» (بی سر، بی پایان )، هندی باستان «سیرس » (رأس )، ارمنی «سر» (ارتفاع ، نوک و قله ، نشیب )، کردی ، افغانی ، بلوچی و سریکلی «سر» ، استی «سر» ، وخی ، سنگلیچی و منجی «س...