کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سحاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سحاء
لغتنامه دهخدا
سحاء. [ س َح ْ حا ] (ع ص ) (از س ح ح ) ریزان ، و منه یمین اﷲ سحاء؛ ای دائمة الصب بالمطا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (از س ح ی ) آنکه خاک و گل را از زمین رندد. || باغبان که از بیل خیابان و غیره را آرایش دهد. (منتهی الارب ).
-
سحاء
لغتنامه دهخدا
سحاء. [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سحاءة، مهر نامه . رجوع به سحاءة و سحای شود. || سازنده ٔ بیل . (المنجد) (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
صهاء
لغتنامه دهخدا
صهاء. [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صَهْوَة. (منتهی الارب ). رجوع به صهوة شود.
-
جستوجو در متن
-
سحی
لغتنامه دهخدا
سحی . [ س َ حا ] (ع اِ) سحاء. سحاءة : خدای ما سوی ما نامه ای نبشت شگفت نبشته هاش موالید و آسمانْش سحی . ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ طهران ص 454).سایه ٔ عدل او کشیده طناب نامه ٔ فتح او گشاده سحی . ابوالفرج رونی .رجوع به سحاء و سحاءة شود.
-
سحای
لغتنامه دهخدا
سحای . [ س ِ ] (اِ) بند نامه و آن در قدیم ریسمانی میبود که بر نامه می پیچیدند تا کسی غیر نگشاید، حالا لفافه رواج دارد. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سحا و سحاء شود.
-
اسحاء
لغتنامه دهخدا
اسحاء. [ اِ ] (ع مص ) مهر کردن نامه . (منتهی الارب ): اسحی الکتاب . || اسحیه نزد کسی بسیار شدن . بسیار شدن اسحیه نزد کسی . (منتهی الارب ). خداوند سحاء بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
سحایة
لغتنامه دهخدا
سحایة. [ س ِ ی َ ] (ع اِ) دماغ . || پاره ای از ابر. || تراشه و رندیده از هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): سحایة القرطاس ؛ تراشه ٔ کاغذ. (منتهی الارب ). || پیشه ٔ سَحّاء. (اقرب الموارد).
-
بیل گر
لغتنامه دهخدا
بیل گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) (از: بیل + گر) سحاء. آنکه خاک و گل را از زمین رندد و باغبان که از بیل خیابان و غیره را آرایش دهد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
گوژانگبین
لغتنامه دهخدا
گوژانگبین . [ ژَ اَ گ َ ] (اِ مرکب ) نحل . زنبورعسل : السحاء؛ آن نبات که گوژانگبین بخورد انگبین از آن خوشتر آید. (مهذب الاسماء). چنین است در دو نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء، و در نسخه ای دیگر: آن نبات که گوزانگبین از آن خوشتر آید. و در منتهی الارب ذیل لغت...
-
سحا
لغتنامه دهخدا
سحا. [ س ِ ] (ع اِ) عنوان نامه . (شرفنامه ). بند نامه . (دهار). سحاءة : مر تن نعمت راطاعت سر است نامه ٔ نیکی را طاعت سحاست . ناصرخسرو.ترا که رشته ٔ ایمان ز هم گسست امروزسحاء خط امان از چه میکنی فردا. خاقانی .ماه نو در سایه ٔ ابر کبوتر فام راست چون سح...
-
سحاءة
لغتنامه دهخدا
سحاءة. [ س ِ ءَ ] (ع اِ) مهر نامه . ج ، سحاء، اسحیة. (منتهی الارب ). ما اخذ من القرطاس . (اقرب الموارد). || گیاهی است خاردار که زنبور عسل آن را خورد و شهد آن در نهایت خوبی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دماغ . || پاره ای از ابر. (منتهی الارب ). ...
-
باغبان
لغتنامه دهخدا
باغبان . [ غ ْ / غ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نگاهدارنده ٔ باغ باشد. (هفت قلزم ). در پهلوی باغبان ، آنکه حفاظت باغ و پرورش گلها و درختهای میوه دار کند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). کسی که پرستاری از باغ میکند. (ناظم الاطباء). باغ پیرا. (ناظم الاطباء) (آن...
-
رشته
لغتنامه دهخدا
رشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) ریسمان . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ). ریسمان و حبل و رسن . (ناظم الاطباء). تار ابریشمی یا پنبه ای . (از شعوری ج 2 ورق 20). از قبیل بافته ٔ ابریشمینه مانند رشته ٔ سر علم و گلوگاه نیزه و آنکه درو...