کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستیر
لغتنامه دهخدا
ستیر. [ س َ ] (ع ص ) پوشیده . (منتهی الارب ). مستور : عشق معشوقان نهانست و ستیرعشق عاشق با دوصد طبل و نفیر. مثنوی .گفت با هامان بگویم ای ستیرشاه را لازم بود رای ای وزیر. (مثنوی چ خاور ص 258).آنچه مقصود است مغز آن بگیرچون براهش کرد آن زیبا ستیر. (مثنو...
-
ستیر
لغتنامه دهخدا
ستیر. [ س ِ ] (اِ) رجوع کنید به استیر. پهلوی «ستر» (تاوادیا 165). در «صد دُرّ نثر» آمده : «هر استیر چهار درم بود چنانکه سیصد دُرّ استیر هزار و دویست درم بود». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی سیر است که یک حصه از چهل حصه ٔ من باشد و آن به وزن تبری...
-
جستوجو در متن
-
تیزبه
لغتنامه دهخدا
تیزبه . [ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) تیزآب . تیزآبه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به پیش شیری ، صد خر همی ندارد پای دومن سرب بخورد ده ستیر تیزبهی .ناصرخسرو (از یادداشت ایضاً).
-
استیر
لغتنامه دهخدا
استیر. [ اَ / اِ ] (اِ) مقداری باشد معین و آن شش درم و نیم است . (برهان ). وزنی باشد معادل شش درم و نیم که چهار مثقال و نیم بود. (رشیدی ). ستیر. (لغت فرس اسدی ). استار. رجوع به استار و ستیر شود : گر خاک بدان دست یک استیر بگیردگوگرد کند سرخ همه وادی و...
-
صفار
لغتنامه دهخدا
صفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) آقای سعید نفیسی نوشته اند: از شاعرانی است که در تذکره ها نام اونیست و تنها در فرهنگها اشعار او را بشاهد لغات آورده اند و چون در فرهنگ اسدی هم نام او هست پیداست که در قرن چهارم بوده و اشعاری که از او در فرهنگ ها آمده بدین گو...
-
طلی کردن
لغتنامه دهخدا
طلی کردن . [ طِ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندودن . (زمخشری ). مالیدن . (زمخشری ). بیالودن . (دستور اللغة) : نارنج چو دو کفّه ٔ سیمین ترازوهر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو. منوچهری .بگیرند برگ غارده درمسنگ ، عاقرقرحا پنج درمسنگ ... و با ده ستیر زفت رومی بس...
-
مستوره
لغتنامه دهخدا
مستوره . [ م َ رَ ] (ع ص ) مستورة. پوشیده . پردگی . در پرده . ستیر. در پرده شده . زن پردگی و پارسا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مخدره . پرده نشین : مرد... توبه کرد که ... به خلاف این مستوره که دعای او را حجابی نیست کار نپیوندد. (کلیله و دمنه ). کدخ...
-
نموده
لغتنامه دهخدا
نموده . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] (ن مف ) نشان داده شده . ارائه کرده شده . || واضح کرده . آشکارکرده . (فرهنگ فارسی معین ). هویداکرده شده . ظاهرکرده شده . پدیدآمده . (ناظم الاطباء). || جلوه کرده . ظاهرشده . (فرهنگ فارسی معین ). || کرده . (ناظم الاطب...
-
مستر
لغتنامه دهخدا
مستر. [ م ُ س َت ْ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تستیر. پوشیده . (دهار). پوشیده شده . (از غیاث ) (اقرب الموارد). ستیر. مصون . رجوع به تستیر شود : ای گشته چو آفتاب تابان از سایه ٔ نور خور مستر. ناصرخسرو.پیدا چو تن تو است تنزیل تأویل در او چو جان مستر. ن...
-
جبر و مقابله
لغتنامه دهخدا
جبر و مقابله . [ ج َ رُ م ُ ب َ / ب ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) علمی است از فنون حساب که دانسته میشود بآن بسیاری از مجهولات عددیه بزیادت کردن و کم کردن اعداد در مبادی مطلوب ، چه جبر در اصطلاح این علم بمعنی زیاده کردن است و مقابله بمعنی کم ک...
-
استار
لغتنامه دهخدا
استار. [ اِ ] (معرب ، اِ) (معرب چهار) چهار. اربعه . چهارتا. (منتهی الارب ). جوالیقی گوید: الاستار، قال ابوسعید: سمعت العرب تقول للأربعة «استار» لانه بالفارسیة «چهار» فاعربوه فقالوا «استار». (المعرب چ احمد محمد شاکر ص 42). || «چهار مثقال ». (ابن سراف...
-
مستتر
لغتنامه دهخدا
مستتر. [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استتار. پوشیده شده . (اقرب الموارد). پوشیده گردنده و در پرده شونده . (آنندراج ). پنهان و در پرده شونده . (غیاث ). نهان . پوشیده . سَتیر. مستور : ای خداوندی کت نیست در آفاق نظیررحمت و فضل تو زی حجت تو مستتر ا...
-
آهختن
لغتنامه دهخدا
آهختن . [ هَِ ت َ ] (مص ) آهیختن . آختن . لنجیدن . آهنجیدن . کشیدن . برکشیدن . بیرون کردن . بیرون آوردن . برآوردن . بیرون کشیدن . تشهیر. سَل ّ : ز آهختن تیغها از غلاف کُه ِ قاف را در دل افتاد کاف . فردوسی .گرش بر فریدون بدی تاختن امانش ندادی به تیغ آ...
-
نفیر
لغتنامه دهخدا
نفیر. [ ن َ ] (اِ) کرنای کوچک . (انجمن آرا). برادر کوچک کرنا را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). کرنا. (غیاث اللغات ). مجازاً قسمی از کرنا که بیشتر قلندران دارند و به آن شاخ نفیر و بوق نفیر هم گویند. (فرهنگ نظام ). نای روئین گاودم . (اوبهی ) : عشق معش...