کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستایشگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستایشگر
لغتنامه دهخدا
ستایشگر. [ س ِ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه کسی را بستاید. (آنندراج ). مادح : سخنوران و ستایشگران گیتی راهمی نگردد جز بر مدیح خواجه زبان . فرخی .گمان برم که من اندر زمین همان شجرم شجر که دید ثناگستر و ستایشگر. فرخی .همه خوبی ّ و نکویی بود او را ز خدای وی...
-
جستوجو در متن
-
مدیحه گوی
لغتنامه دهخدا
مدیحه گوی . [ م َ ح َ /ح ِ ] (نف مرکب ) مداح . ستایشگر. رجوع به مداح شود.
-
خسروستای
لغتنامه دهخدا
خسروستای . [ خ ُ رَ/ رُو س ِ ] (نف مرکب ) ستایشگر شاه . ثناگر پادشاه .
-
ستایشگری
لغتنامه دهخدا
ستایشگری . [ س ِ ی ِ گ َ ] (حامص مرکب ) حمد و عبادت و دعا. (ناظم الاطباء). عمل ستایشگر : چو آمد بنزدش زمین بوسه دادستایشگری را زبان برگشاد. فردوسی .ای آنکه در ایام ستایشگری توصوفی شمرَد عیب نگهبانی دم را. عرفی (از آنندراج ).رجوع به ستایشگر شود.
-
نیایشگر
لغتنامه دهخدا
نیایشگر. [ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) نیایش کن . دعاگو. دعاکن . ستایشگر : بدو گفت ما بندگان توایم نیایشگر پاک جان توایم .فردوسی .
-
ماده
لغتنامه دهخدا
ماده . [ دِه ْ ] (ع ص ) (از «م ده ») ستایشگر. ج ، مُدَّه ْ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مادِح . (اقرب الموارد). و رجوع به مادح شود.
-
ثناسرای
لغتنامه دهخدا
ثناسرای . [ ث َ س َ ] (نف مرکب ) مدح گو. ستایشگر : گاه به الحان ثناسرای تو باشم گاه غزل گوی بر بتان پریوش .سوزنی .
-
سحرکار
لغتنامه دهخدا
سحرکار. [ س ِ ] (ص مرکب ) آنکه در سخن سرایی ماهر است . در بیت زیر مجازاً، مداح . ستایشگر : از بس کرم که دست و زبان تو کرده انددستم ثنانویس و زبان سحرکار توست .خاقانی .
-
واصف
لغتنامه دهخدا
واصف . [ ص ِ ] (ع ص ) صفت کننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ستایشگر. (آنندراج ). ستاینده . (ناظم الاطباء). مدح کننده : واصفان حلیه ٔ جمالش به تحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک . (گلستان ).
-
مدحت نگار
لغتنامه دهخدا
مدحت نگار. [ م ِ ح َ ن ِ ] (نف مرکب ) مداح . ستایشگر. ستاینده . مدحتگر : تا حد تیغ باشد نصرت طراز ملک تا نوک کلک باشد مدحت نگار تیغ.مسعودسعد.
-
شعرگوی
لغتنامه دهخدا
شعرگوی . [ ش ِ ] (نف مرکب ) شعرگو. گوینده ٔ شعر. سراینده . شاعر. گوینده . (یادداشت مؤلف ). شاعر. (منتهی الارب ). || مدیحه سرای . ستایشگر. که به شعر مدح کند : عنصری بایستی اندر مجلس تو شعرگوی من که باشم در جهان یا خود چه باشد شعر من . سوزنی .و رجوع ب...
-
مدحتگر
لغتنامه دهخدا
مدحتگر. [ م ِ ح َ گ َ ] (ص مرکب ) مداح . ستاینده . که مدیحه سراید. که صفات نیک ممدوح را در شعر مندرج کند : هنگام مدح او دل مدحتگران اواز بیم نقد او بهراسد ز شاعری . فرخی .همه خوبی و نکوئی بود او را ز خدای وین رهی را که ستایشگر و مدحتگر اوست .فرخی .
-
مناقب خوان
لغتنامه دهخدا
مناقب خوان . [ م َ ق ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) ستایشگر ائمه ٔ شیعه . آنکه محامد ائمه ٔ شیعه برمی شمرد. مقابل فضایل خوان . رجوع به کتاب النقض ص 33 و 78 و تاریخ ادبیات ایران تألیف صفا ج 2 ص 157 شود.
-
ثناگر
لغتنامه دهخدا
ثناگر. [ ث َ گ َ ] (ص مرکب ) مدّاح . ستایشگر : لبش پر ز خنده دلش پر ز کام سپهرش ثناگر ستاره غلام . فردوسی .مردی باشم ثناگر و شاعربندی باشد محل و مقدارم !مسعودسعد.خلقی ثناگرند مرا در هجای اوبر خود زبان خلق ثناگر همی کنم .سوزنی .