کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبک سنگین کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبک سنگین کردن
لغتنامه دهخدا
سبک سنگین کردن . [ س َ ب ُ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، با دست سبکی و سنگینی اشیاء را آزمودن . آزمودن با دست وزن چیزهایی و قیاس کردن آنها را با یکدیگر. || خوب و بد کردن . گزیدن در خوب ها.
-
واژههای مشابه
-
سبک آمدن
لغتنامه دهخدا
سبک آمدن . [ س َ ب ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) زود آمدن . با سرعت آمدن : انتظار نان ندارد مرد سیرکه سبک آید وظیفه یا که دیر.مولوی .
-
سبک خاستن
لغتنامه دهخدا
سبک خاستن . [ س َ ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) بسهولت و نرمی از بستر خواب برخاستن : یک روز سبک خیزد شاد و خوش و خندان پیش آید و بردارد مهر از در و بندان .منوچهری .
-
سبک داشتن
لغتنامه دهخدا
سبک داشتن . [ س َ ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) استخفاف . اهانت . استهانت . حقیر شمردن . خوار شمردن . استخفاف . (ترجمان القرآن ): استجهال ؛نادان شمردن و سبک داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). استفاه . تهوین . هوان . مهانة. (منتهی الارب ) : تو دانی که نگریزم از کار...
-
سبک رفتن
لغتنامه دهخدا
سبک رفتن . [ س َ ب ُ رَ ت َ] (مص مرکب ) آرام رفتن . با تأنی رفتن : سبک ، رفت و جامه از او درکشیدجگرگاه شاه جهان بردرید.فردوسی .
-
سبک شمردن
لغتنامه دهخدا
سبک شمردن . [ س َ ب ُ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) خوار شمردن . خفیف شمردن . استخفاف . استهانة. تهاون . (منتهی الارب ).
-
سبک گردیدن
لغتنامه دهخدا
سبک گردیدن . [ س َ ب ُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، خفیف شدن . خوار شدن . خف ّ. تخوّف . زِهَف . طاش . طیش . || آسان گردیدن . سهل شدن : و بر زبان او سبک گردد گزاردن آن . (کشف المحجوب سجستانی ).- سبک گردیدن از خواب ؛ بیدار شدن از خواب : بشب چوخفت...
-
سبک گرفتن
لغتنامه دهخدا
سبک گرفتن . [ س َ ب ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آسان گرفتن . بی ارزش پنداشتن . بی ارج انگاشتن : اگر کوه فرمانْش گیرد سبک دلش خیره خوانیم و مغزش تنک .فردوسی .
-
سبک الضحاک
لغتنامه دهخدا
سبک الضحاک . [ س ُ کُض ْ ض ُ ] (اِخ ) دهی است بمصر. (منتهی الارب ).
-
سبک العبید
لغتنامه دهخدا
سبک العبید. [ س ُ کُل ْ ع َ ] (اِخ ) دهی است در مصر. (منتهی الارب ).
-
سبک پر
لغتنامه دهخدا
سبک پر. [ س َ ب ُ پ َ ] (نف مرکب ) تیزپرواز. (آنندراج ). تیزپر. تیزرو. مسرع : نه همه بینی کاین چرخ کبود از بر مابسی از مرغ سبکپرتر و پرّنده تر است . ناصرخسرو.ننهاده اند در پر جغد و غراب و زاغ آن چابکی که در پر باز سبکپر است . اثیر اخسیکتی .بس سبکپر م...
-
سبک پری
لغتنامه دهخدا
سبک پری . [ س َ ب ُ پ َ ] (حامص مرکب ) تیز پریدن . تیزروی : تیزتر از کبوتری برج ببرج می پردبیضه ٔ زر همی نهد دربدر از سبکپری .خاقانی .
-
سبک پوی
لغتنامه دهخدا
سبک پوی . [ س َ ب ُ ] (نف مرکب ) تیزرونده . تندرو : از اندیشه ٔ دل سبک پوی ترز رای خردمند ره جوی تر.اسدی .
-
سبک پی
لغتنامه دهخدا
سبک پی . [ س َ ب ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) تیزرو. تند : بر اشتران سبک پی همی نهاد سبک شکارها که بر او تیر برده بود بکار. فرخی .این پیرجهانگرد سبک پی بِنَدیده ست در گردش خود چون تو گرانمایه جوانی . سنایی .سبک پی چو یاران بمنزل رسندنخسبد که واماندگان از ...