کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سایان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سایان
لغتنامه دهخدا
سایان . (اِخ ) از سلسله کوههایی است که در شمال مغولستان قرار دارد.رجوع به ایران باستان ص 225 و تاریخ مغول ص 4 شود.
-
سایان
لغتنامه دهخدا
سایان . (اِخ ) در یک فرسخی بیشتر شرقی درز است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار 2 ص 217).
-
سایان
لغتنامه دهخدا
سایان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع در6 هزارگزی خاور زنجان و کنار شوسه ٔ زنجان به قزوین .هوای آن سرد و دارای 362 تن سکنه است . آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، انگور، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و...
-
سایان
لغتنامه دهخدا
سایان . (اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان واقع در 15هزارگزی جنوب رزن و 8 هزارگزی خاوری شوسه ٔ رزن بهمدان . هوای آن سرد و دارای 880 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، حبوب ، صیفی و لبنیات . شغل اهالی زراعت ...
-
سایان
لغتنامه دهخدا
سایان . (نف ، ق ) در حال سودن . در حال ساییدن . رجوع به سای و ساییدن شود.
-
سایان
لغتنامه دهخدا
سایان . [ سای ْ یا ] (اِخ ) حاکم نشین ایالت درم بخش دی در کنار درم واقع است و 1100 تن جمعیت دارد. ارتفاع آن از سطح دریا 990 گز است . ابریشم آنجا معروف است .
-
جستوجو در متن
-
دیزج
لغتنامه دهخدا
دیزج . [زَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین و زنجان میان بناب و سایان در 312400گزی طهران . (یادداشت مؤلف ).
-
سنگ سای
لغتنامه دهخدا
سنگ سای . [ س َ ] (نف مرکب ) سنگ ساینده : گهی جانور بُد رونده ز جای بسینه زمین در بتن سنگسای . اسدی .زهر بقعه شدندی سنگ سایان بماندندی در او انگشت خایان .نظامی .
-
جبهه سای
لغتنامه دهخدا
جبهه سای . [ ج َ هََ / هَِ ] (نف مرکب ) آنکه پیشانی به خاک مالد. کنایه از متواضع. فروتن . فرمانبردار. و شاید کنایه از نمازگزار هم باشد. صاحب آنندراج در ذیل این لغت آرد: سجده گر : بدولت خاکساران میرسند از این مکان دانش !وزین درگاه سر بر چرخ ساید جبهه ...
-
پیش نماز
لغتنامه دهخدا
پیش نماز. [ ن َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) امام . (السامی ) (مهذب الاسماء). امام جماعت . مقتدا. امام که در نماز جماعت او پیش باشد و دیگران خلف او نماز خوانند. (آنندراج ) : و امیر عادل رحمةاﷲعلیه را پیشنماز بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 499).جبهه سایان سجود د...
-
سیبریه
لغتنامه دهخدا
سیبریه . [ ب ِ ی َ / ی ِ ] (اِخ )سیبریا. سیبری . دشتی پهناور که همه ٔ شمال آسیا را فراگرفته و از کوههای اورال (میان اروپا و آسیا) تا اقیانوس کبیر ممتد و از شمال به اقیانوس منجمد شمالی محدود است . مساحت این دشت وسیع 1238000 کیلومتر مربعاست که تمام آن ...
-
غالیه سای
لغتنامه دهخدا
غالیه سای . [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) غالیه سا. خوشبوی ساز و خوشبوی فروش . (برهان ) (آنندراج ). بوی خوش ساز و بوی خوش فروش . عطار : بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان آن که آن زلف بخم غالیه سای تو کند. منوچهری .دست صبا در جهان نافه گشای آمده ست بر سر هر ...
-
اژدها
لغتنامه دهخدا
اژدها. [ اَ دَ ] (اِ) مار. مار بزرگ . (برهان ). ماری بس بزرگ . (جهانگیری ) : نگه کرد پیشش یکی مار دیدکه آن چادر خفته اندرکشیدز سر تا بپایش ببوئید سخت شد از پیش او سوی برور درخت چو مار سیه بر سر دار شدسر کودک از خواب بیدار شدچو آن اژدها شورش آن بدیدبد...
-
انگشت
لغتنامه دهخدا
انگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤلف ). بنانة. اَنگُل : که کس در جهان مشت ایشان ندیدبرهنه یک انگشت ایشان ندید. فردوسی .بر هر ...