کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سالخورده سالخورده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خورده
لغتنامه دهخدا
خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ] (ن مف ) هر چیز مأکول و از گلو فروبرده شده و متأکل شده . (ناظم الاطباء). طعام . غذا. خوراک : خو مبر از خورد بیکبارگی خورده نگه دار بکم خوردگی . نظامی .خورده های ملوک وار سره مرغ وماهی و گوسپند و بره . نظامی .هر نعمتی ...
-
ناسالخورده
لغتنامه دهخدا
ناسالخورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) جوان . اندک سال . که سالخورده نیست . مقابل سالخورده . رجوع به ناسالخورد و سالخورده شود.
-
پیرغلام
لغتنامه دهخدا
پیرغلام . [ غ ُ ] (اِ مرکب ) غلام پیر. خدمتگار سالخورده . || خطابی تواضعآمیز که کهتران سالخورده برابر پادشاهان خود راکنند. عنوانی که پیران برابر پادشاه خود را دهند.
-
قهقب
لغتنامه دهخدا
قهقب . [ ق َ ق َب ب ] (ع ص ) سطبر سالخورده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ستبر سالخورده . (ناظم الاطباء).
-
زربان
لغتنامه دهخدا
زربان . [ زَ ] (اِ) پیر سالخورده را گویند. (برهان ). پیر فرتوت . (انجمن آرا) (آنندراج ). پیر سالخورده . (ناظم الاطباء). مصحف «زرمان ». (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به زر، زال و زرمان شود.
-
ذقن
لغتنامه دهخدا
ذقن . [ ذِ ] (ع اِ) شیخ الهم ّ. پیر فانی . پیر سالخورده .
-
پیره خر
لغتنامه دهخدا
پیره خر. [ رَ / رِخ َ ] (اِ مرکب ) پیرخر. خرپیر. خر بسیار سالخورده .
-
کحح
لغتنامه دهخدا
کحح . [ ک ُ ح ُ ] (ع ص ، اِ) زنان سالخورده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
کلان سال شدن
لغتنامه دهخدا
کلان سال شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیر و سالخورده شدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
علب
لغتنامه دهخدا
علب . [ ع ُ ] (ع اِ) سوسمار. (از اقرب الموارد). سوسمار سالخورده . (ناظم الاطباء).
-
فرتود
لغتنامه دهخدا
فرتود. [ ف َ ] (ص ) فرتوت که پیر سالخورده و ازکارافتاده و خرف باشد. (برهان ). رجوع به فرتوت شود.
-
هرجشة
لغتنامه دهخدا
هرجشة. [ هَِ ج ِ ش َ ] (ع ص )شتر ماده ٔ سالخورده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
پیرسگ
لغتنامه دهخدا
پیرسگ . [ رِ س َ گ گ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دشنامی پیران را. || پیرْسگ ؛ سگ سالخورده .
-
پیرگبر
لغتنامه دهخدا
پیرگبر. [ گ َ ] (اِ مرکب ) خطابی طعن آمیز گبر کهنسال را. دشنام گونه ای زرتشتی سالخورده را.
-
پیر دالو
لغتنامه دهخدا
پیر دالو. [ رِ ] (ص مرکب ) سخت پیر. پیری سخت پیر. بسیار سالخورده . بس کهنسال .