کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساخت گروهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ساخت آماج
لغتنامه دهخدا
ساخت آماج . (اِ مرکب ) گاوآهن . جفت . سپار. مجموع آهن جفت . فَدان . فَدّان . (منتهی الارب ).
-
خوش ساخت
لغتنامه دهخدا
خوش ساخت .[ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنچه ساختمان خوب دارد. آنچه با ساختمان نیکو است . چیزی که ساختمانش محکم و زیباست . || خوش ترکیب . خوش هیئت . خوش ریخت .
-
ساخت و پاخت کردن
لغتنامه دهخدا
ساخت و پاخت کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به امری و بیشتر امری نابوجه با هم قرارگذشتن .
-
ساخت و پاخت
لغتنامه دهخدا
ساخت و پاخت . [ ت ُ ] (اِ مص مرکب ، از اتباع ) از اتباع . پل و پخت . قراری نامشروع گونه به خفا. قرارهای محرمانه ٔ دو تن با یکدیگر. قرارداد نهانی . با کردن صرف میشود: با هم ساخت و پاخت کردن .
-
ساخت و ساز
لغتنامه دهخدا
ساخت و ساز. [ ت ُ ] (اِمص مرکب ) آمادگی . کارساختگی . عدت . (منتهی الارب ).
-
ساز و ساخت
لغتنامه دهخدا
ساز و ساخت . [ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آلات و ادوات . ساز و آلت . ساز و سامان . قِتب ساز و ساخت آبکش . (منتهی الارب ). || سامان و رخت و اسباب و سرانجام . (ناظم الاطباء). رجوع به ساز شود.
-
جستوجو در متن
-
قهجاورسان
لغتنامه دهخدا
قهجاورسان . [ ق ِ وَ ] (اِخ ) دهی است بزرگ و باستانی و در آن قلعه ای است . ابوموسی اشعری با لشکری از طرف عمربن الخطاب قبل از فتح اصفهان آن را گشود و ویران ساخت و مردمش را کشت . پدر ابوموسی در آنجا کشته شد و بر قبر وی اینک بنا ومناره ای است و گروهی دی...
-
اسباش
لغتنامه دهخدا
اسباش . [ ] (اِخ ) ازامرای معتصم خلیفه ٔ عباسی که با گروهی از امراء از او رنجیده دل بر خلافت عباس بن مأمون بستند و معتصم ایشان را مؤاخذ و مقید ساخت و پس از ثبوت گناه همه را بقتل رسانید. (حبیب السیر جزو3 از ج 2 ص 96 و 97).
-
یحیی
لغتنامه دهخدا
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عمربن یحیی بن حسین بن زیدبن علی بن حسین السبط، مکنی و معروف به ابوالحسین الطالبی به سال 235 هَ . ق . در دوره ٔ متوکل عباسی خروج کرد و با گروهی به نواحی خراسان روی آورد. عبداﷲبن طاهر او را گرفت و به بغداد فرستاد. متوکل ...
-
شجاع
لغتنامه دهخدا
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن غزنوی . طغرل کافرنعمت از غلامان محمودی بر عبدالرشیدبن محمودغزنوی عاصی شد و او را بکشت گروهی از شاهزادگان محمودی و مسعودی در قلعه ٔ دهک و گروه دیگر را در قلعه ٔ عبید زندانی ساخت و سپس به قتل زندانیان دهک امر کردولی فرمان وی د...
-
توطئة
لغتنامه دهخدا
توطئة. [ ت َ طِ ءَ ] (ع مص ) سپردن و سپرانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بپا کوفتن . (از اقرب الموارد). || آماده نمودن . || نرم کردن . (زوزنی ). نرم و آسان گردانیدن . || پست کردن . یقال : وطأاﷲ تعالی . || تکرار قافیه کردن در شعر. (منتهی الارب ...
-
طبنة
لغتنامه دهخدا
طبنة. [ طُ ن َ ] (اِخ ) شهری است بر کرانه ٔ افریقیه نزدیک سرزمین مغرب کنار نهر زاب ، این شهر به دست موسی بن نصیر گشوده شد و بیست هزار تن اسیر از آنجا گرفت ، پادشاه آن که «کسیله » نام داشت گریخت . باروی این شهر با آجر بسیار سخت بنا شده ، کوشک و حومه ا...
-
ابوالغیث
لغتنامه دهخدا
ابوالغیث . [ اَ بُل ْ غ َ ] (اِخ ) قشاش . مردی از اکابر علم بتونس . وی پس از آموختن علوم مختلف بتدریس و افادت مشغول بود و ناگاهان خویشتن را بدیوانگی زد و بصحراها و کوهها متواری گشت و به همان حال سفری بحجاز کرد و یک سال مجاور مدینه شد و سپس به تونس با...
-
زاهر
لغتنامه دهخدا
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) محمدبن عمر بلخی مکنی به ابوعلی شاعر است و در کودکی از وطن خویش [بلخ ] دور شد و به عراق و شام سفر کرد و بتقلید گروهی از شاعران که لقبی خاص مانند ناجم ، ناشی ، نامی ، زاهی ، طالع و طاهر اتخاذ کرده اند، خود را زاهر ملقب ساخت . سپس ب...