کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سابیزج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سابیزج
لغتنامه دهخدا
سابیزج . [ زَ ] (اِ) رستنی باشد که آن را مردم گیا خوانند و بعربی لفاح گویند و بیخ آن را اصل اللفاح نامند. (برهان ) (آنندراج ).مردم گیا، لفاح و اقسام میباشد و قوتش تا چهار سال باقی ماند و قوی ترین اجزاء، پوست بیخ لفاح و مستعمل از آن عصاره و آب سایله ٔ...
-
جستوجو در متن
-
سابزک
لغتنامه دهخدا
سابزک . [ ب ِ زَ ] (اِ) رجوع به سابیزج و سابیزک شود.
-
شابزج
لغتنامه دهخدا
شابزج . [ ب ِ زَ ] (اِ) شابیزج . شابیزگ . شابزج . سابیزج . سابیزگ . لفاح . یبروح . (دزی ج 1 ص 715) (ابن البیطار ذیل سابیزج ).
-
سابزج
لغتنامه دهخدا
سابزج . [ ب ِ زَ ] (اِ) لغتی در سابیزج و سابیزک است بمعنی مردم گیاه . (دزی ج 1 ص 620) (شعوری ج 2 ص 55). رجوع به سابیزج و سابیزک شود.
-
سابیزک
لغتنامه دهخدا
سابیزک . [ زَ ] (اِ) بر وزن و معنی سابیزج است که مردم گیاه و لفاح باشد و سابیزج معرب آن است . (برهان ) (آنندراج ). سابیزک صحرائی ، آن مانند آدمی نر و ماده میباشد، خوردنش بیهوشی آرد و ببوئیدن نیز همان عمل کند. (نزهة القلوب ). لقاح اسم عربی است و بفارس...
-
ابروصنم
لغتنامه دهخدا
ابروصنم . [ اَ ص َ ن َ ] (اِ مرکب )بیخ گیاهی است بر شکل آدمی نر و ماده و در ملک طبرستان بسیار میباشد. (نزهةالقلوب ). استرنگ . سترنگ . مردم گیاه . مهرگیاه . لعبت مطلقه . لعبت معلقه . مندعوره . تفاح الجن . سابیزج . شجره ٔ سلیمان . شجرةالصنم . یبروح .
-
شابرج
لغتنامه دهخدا
شابرج . [ ب ِ رَ ] (اِ) دزی ذیل سابزج مینویسد که این کلمه به این هیئت لیکن براء بجای زاء در المستعینی و بعض نسخ خطی البیطار و در ابن الجزایر آمده است . رجوع به دزی ذیل شابزح و سابزج و لغت نامه ذیل لفاح ، شابزج ، شابیزک ، شابیرج ، سابزج ، سابیزج ، ساب...
-
شاه بیزج
لغتنامه دهخدا
شاه بیزج . [ زَ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب شابیزک و آن لفاح است . (تحفه ). شاه یبروج . لفاح . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 213). مهرگیاه . بیخ لفاح . یبروح الصنم . سراج القطرب . لفاح . تفاح بری . عبدالسلام . مردم گیاه . استرنک . سترنک . (فرهنگ فرانسه نفیسی )...
-
یبروح
لغتنامه دهخدا
یبروح . [ ی َ ] (اِ) لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند....
-
مردم گیاه
لغتنامه دهخدا
مردم گیاه . [ م َ دُ ] (اِ مرکب ) مهرگیا. مردم گیاه . مردم گیه . استرنگ . سگ کن . سابزک . سابیزج . سابیزک . یبروح . یبروح الصنم . یبروح الوقاد. لعبت مطلقه . لعبت معلمه . منذغورة. منذا غورس . تفاح الجن . سراج القطرب . شجرةالصنم . (از یادداشتهای مرحوم ...
-
مهرگیاه
لغتنامه دهخدا
مهرگیاه . [م ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی باشد شبیه به آدمی که عربان یبروح الصنم خوانند و بعضی گویند گیاهی است که با هرکس باشد محبوب القلوب خلق گردد و بعضی گویند گیاهی است که برگهای آن در مقابل آفتاب می ایستد. (برهان ). نام گیاهی است که آن را استرنگ و سگ کن ...
-
استرنگ
لغتنامه دهخدا
استرنگ . [ اَ / اِ ت َ رَ ] (اِ) مردم گیاه . یبروح الصنم . (جهانگیری ). مهرگیاه . یبروح الصنم باشد که در ملک چین روید بصورت مردم و هرکه آنرا بکند بمیرد، لهذا در وقتی که آنرا میجویند حوالی آنرا خالی کنند و سگی گرسنه حاضر کنند ریسمانی بر آن گیاه بندند ...
-
لفاح
لغتنامه دهخدا
لفاح . [ ل ُف ْ فا ] (ع اِ) گیاهی است که به بادنجان ماند و آن نوعی از بوئیدنی است زردرنگ . (منتهی الارب ). مغد. (منتهی الارب ) (المعرب ). || دستنبو. و رجوع به دست بویه شود. ابن البیطار گوید: در شام شمام (دستنبو) را لفاح خوانند با آنکه لفاح چیز دیگر ا...