کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زینهار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زینهار کردن
لغتنامه دهخدا
زینهار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در دو شاهد زیر ظاهراً بمعنی اظهار ستوه و شکایت کردن ، شکوه کردن و پناه جستن آمده است : نکند دوست زینهار از دوست دل نهادم بر آنچه خاطر اوست . سعدی (گلستان ).زینهار از کسی که از غم دوست پیش بیگانه زینهار کند. سعدی . ...
-
واژههای مشابه
-
زینهار خواستن
لغتنامه دهخدا
زینهار خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) امان طلبیدن . ملتجی شدن . پناه بردن . التجاء. پناهنده شدن . امان و پناه خواستن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کشیدندشان خسته و بسته خواربه جان خواستند آن زمان زینهار. فردوسی .ز شاه کیان خواستندزینهارفروریختن...
-
زینهار دادن
لغتنامه دهخدا
زینهار دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) پناه و امان دادن . از کشتن یا مجازات کسی درگذشتن : به بهرام گفت ار دهی زینهاربگویم ترا هرچه پرسی ز کار. فردوسی .چو خواهد ز دشمن کسی زینهارتو زنهار ده ، نیز کینه مدار. فردوسی .بدو گفت بهرام اگر شهریارمرا داد خواهد به جا...
-
زینهار داشتن
لغتنامه دهخدا
زینهار داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) امان داشتن . در امن و امان بودن : از تو نشاید گریخت خاصه در این دورمردم آزاده زینهار ندارد. خاقانی .رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای آن دو شود.
-
زینهار نهادن
لغتنامه دهخدا
زینهار نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) امانت گذاشتن . به امانت سپردن . چیزی را نزد کسی نهادن ، بازستاندن را : زینهارم نهاد امام زمان نزد ایشان که اهل زنهارند. ناصرخسرو.رجوع به زنهار و زینهار و ترکیب های آن دو شود.
-
زینهار یافتن
لغتنامه دهخدا
زینهار یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) امان وپناه یافتن . در امن و امان قرار گرفتن : گر ایدون که یابم به جان زینهارمن این رنج بردارم از شهریار. فردوسی .اگر یابم از تو به جان زینهاریکی پرهنر یافتی دوستدار. فردوسی .اگر یابم از تو به جان زینهاربه چشمم شود گن...
-
بی زینهار
لغتنامه دهخدا
بی زینهار. (ص مرکب ) (از:بی + زینهار) بی زنهار. بی امان . بی پناه : آهویی را کرد صیادی شکاراندر آخر کردش او بی زینهار. مولوی .|| بی خوف و خدانترس . || که در آن امان و امنیت نیست . رجوع به زینهار شود.
-
جستوجو در متن
-
استجارة
لغتنامه دهخدا
استجارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) زنهار خواستن . (منتهی الارب ). زینهار خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). طلب زینهار کردن . پناه بردن و بمعنی اجاره کردن در: اجاره و استجاره ٔ املاک غلط است ، زیرا اجاره کردن ، استیجار است . رجوع به مستجیر شود.
-
تخفیر
لغتنامه دهخدا
تخفیر. [ ت َ ] (ع مص ) زینهار دادن . (تاج المصادر بیهقی ). بدرقه و نگاهبان شدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در زینهار قرار دادن کسی را و در ایمنی گذاشتن او را و حمایت کردن از وی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تسویر. (اقرب ال...
-
زنهار شکستن
لغتنامه دهخدا
زنهار شکستن . [ زِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) عهد شکستن . پیمان شکنی کردن . رجوع به زینهار شکستن شود.
-
زبان لابه کردن
لغتنامه دهخدا
زبان لابه کردن . [ زَ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به زاری چیزی خواستن . لابه کردن : سبزه زبان لابه کرد شمعصفت پیش بادتا دهدش زینهار زآتش خویش ارغوان .مجیر بیلقانی (دیوان ص 170).
-
خرابی کردن
لغتنامه دهخدا
خرابی کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ویرانی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : خرابی کند مرد شمشیرزن نه چندانکه آه دل پیرزن . سعدی (بوستان ). || بی تابی کردن . ناشکیب بودن : دل خرابی میکند دلدار را آگه کنیدزینهار ای دوستان جان من و جان شما. حافظ. || کثا...
-
دستگیر کردن
لغتنامه دهخدا
دستگیر کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرفتن ، چنانکه دزد یا جانی یا فراری را. اسیر کردن : بسیار زینهار خواستند تا دستگیر کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 114). بسیار مردم دستگیر کردند. (تاریخ بیهقی ص 493).سواری برون شد شتابان چو تیرکزایشان یکی را کند دس...