زینهار یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) امان وپناه یافتن . در امن و امان قرار گرفتن :
گر ایدون که یابم به جان زینهار
من این رنج بردارم از شهریار.
اگر یابم از تو به جان زینهار
یکی پرهنر یافتی دوستدار.
اگر یابم از تو به جان زینهار
به چشمم شود گنج دینار خوار.
بجان ز خشم تو بدخواه زینهار نیافت
که باقی است بجان زینهار از آتش و آب .
یاد تو خاقانیا ز داد چه سود است
کز ستم دهر زینهار نیابی .
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای آن دو شود.