کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیبا و دلربا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دلربا
لغتنامه دهخدا
دلربا. [ دِ رُ ] (نف مرکب ) دلربای .دل رباینده . رباینده ٔ دل . کسی یا چیزی که دل شخص را به خود جلب کند. که شیفته کند. که عاشق سازد. که دل رباید. (یادداشت مرحوم دهخدا). رباینده ٔ دلهای اصحاب نظر به حسن و ظرافت . (شرفنامه ٔ منیری ) : نافرید ایزد ز خوب...
-
تنگ دهان
لغتنامه دهخدا
تنگ دهان . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دهان تنگ دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). معشوق . (فرهنگ رشیدی ). از اسمای محبوب است . (آنندراج ). دارنده ٔ دهانی تنگ و زیبا : چند از این تنگدلی ای صنم تنگ دهان هر زمانی مکن ای روی نکو، روی گران . فرخی .با تو خو ک...
-
شیرین دهن
لغتنامه دهخدا
شیرین دهن . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) شیرین دهان . (یادداشت مؤلف ). آنکه در دهان وی حلاوت باشد. (ناظم الاطباء). || آنکه با حلاوت سخن گوید. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سهل باشد سخن سخت که خوبان گویندجور شیرین دهنان تلخ نباشد بردن . سعدی .من بنده ...
-
شکرخند
لغتنامه دهخدا
شکرخند. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ خ َ ] (اِ مرکب ) تبسم و خنده در زیر لب . (ناظم الاطباء). کنایه از تبسم باشد. (انجمن آرا). کنایه از تبسم باشد یعنی در زیر لب خنده کردن . (برهان ). تبسم . (غیاث ). || تبسم خوش آیند. (ناظم الاطباء). تبسم و خنده ٔ شکرلبان ،...
-
دلفریب
لغتنامه دهخدا
دلفریب . [ دِ ف َ ] (نف مرکب ) دل فریبنده . فریبنده ٔ دل . از راه برنده ٔ دل به کشی و خوشی وزیبایی . رباینده ٔ دل به زیبائی و کمال و جمال و جز آن (حالت و صفت شخص یا شی ٔ هردو آید). خوش آیند. خوش نما. دلربا. (ناظم الاطباء). زیبا و گیرا : فصل بهار تازه...
-
کاخ چهلستون
لغتنامه دهخدا
کاخ چهلستون . [ خ ِ چ ِ هَِ س ُ ] (اِخ ) از بناهای باشکوه عهد صفویه . در گزارش های باستان شناسی ج 3 آمده است : عمارت چهلستون به امر شاه عباس دوم در سال 1057 هَ . ق . به اتمام رسیده است . شاه عباس دوم از سلاطین با ذوق صفوی و دوستدار عمران و آبادی بوده...
-
شهرآرای
لغتنامه دهخدا
شهرآرای . [ ش َ ] (اِمص مرکب ) شهرآرا. تزیین شهر. زیب و زینت شهر در عید و عروسی و شهرآرای را عوام آئین بندی گفته اند. (از انجمن آرا). آذین بندی شهر. (یادداشت مؤلف ). آرایش شهر. (ناظم الاطباء). زیب و زینت و آئین بستن شهر. (برهان ) : کله بستند گرد شهر...
-
دلربای
لغتنامه دهخدا
دلربای . [ دِ رُ ] (نف مرکب ) دل ربا. دلرباینده . رباینده ٔ دل . که دلها رباید. مطلوب . که عاشق سازد. که شیفته کند. با حالتی ازطنازی و کشی و زبیایی که دل را بریاید : تو سرو جوبیاری تو لاله ٔ بهاری تو یار غمگساری تو حور دلربایی . فرخی .شاه اندرین سرای...
-
شاهد
لغتنامه دهخدا
شاهد. [ هَِ ] (ع اِ) مرد نیکوروی و خوش صورت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ریدک . نکل . نوخط. نوجوان . لیتک . (برهان ) : شاهدان زمانه خرد و بزرگ دیده را یوسفند و دل را گرگ .سنایی .هر گروهی بر زنی و شاهدی شیفته گشته چون مرغ در دام و دستان او مانده . (ب...
-
دلستان
لغتنامه دهخدا
دلستان . [ دِ س ِ ] (نف مرکب ) دل ستاننده . ستاننده ٔ دل . دلربا. رباینده ٔ دل . (ناظم الاطباء). معشوق . دلبر. دلبند. زیبا. زیباروی : از آن دلستانان یکی چنگ زن دگر لاله رخ چون سهیل یمن . فردوسی .نافرید ایزد ز خوبان جهان چون تو کسی دلربا و دلفریب و دل...
-
شوخ
لغتنامه دهخدا
شوخ . (اِ) چرک . (فرهنگ جهانگیری ). چرک جامه که به تازی آن را وسخ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). وسخ . (یادداشت مؤلف ). وسخ و کرس و ریم و کلخج باشد که بر تن و جامه نشیند و گروهی از عامه چرک گویند. (از لغت فرس اسدی ). چرک جامه وچرک بدن . (غیاث اللغات...
-
دلبر
لغتنامه دهخدا
دلبر. [ دِ ب َ ] (نف مرکب ) دل بَر. دل برنده . || برنده ٔ دل . دلربا. آنکه دلهای عشاق به حسن و کرشمه برد. (شرفنامه ٔ منیری ). آنکه دل می رباید. (ناظم الاطباء) : ای غالیه زلفین ماه پیکرعیار و سیه چشم و نغز و دلبر. خسروی .مثال بنده و تو ای نگار دلبر من...
-
رعنا
لغتنامه دهخدا
رعنا. [ رَ ] (ع ص ) یا رعناء. تأنیث ارعن ؛ زن ابله . (از کشاف زمخشری ). زن گول . (دهار). زن گول و سست و ضعیف . (منتهی الارب ). زن گول و سست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). زن خویله . (مهذب الاسماء). زن دراز احمق . رعناء. حمقاء. (یادداشت مؤلف ) : تا تو...
-
دلکش
لغتنامه دهخدا
دلکش . [ دِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ دل . رباینده و کشنده ٔ دل بسبب زیبائی و دلفریبی و خوشی و کشی و جز آن . صفت زیبا و نیکو و کش و فریبا. مرغوب و مطبوع . (آنندراج ). جذاب .مطلوب . محبوب . پسندیده . مرغوب . (ناظم الاطباء). دلربا. خوش آیند. گیرا....
-
دلاویز
لغتنامه دهخدا
دلاویز. [ دِ ] (نف مرکب ) دل آویز. دل آویزنده . آویزنده به دل . مطلوب و مرغوب و دلخواه . (برهان ). آنچه یا آنکه دلهای اصحاب نظر بدو مایل بود. (از شرفنامه ٔ منیری ). قابل قبول . دلچسب . دل انگیز. دلفریب . دلکش . دلربا. فتان . گیرا. دلپسند : مطربا آن غ...