کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زِهراهبُری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری ٔ. [ ب َ ] (ع ص ) پاک از چیزی و بیزار. (منتهی الارب ). بیزار. (دهار). بی جرم . (نصاب ). خِلْو. طِلق . (منتهی الارب ). ج ، بَریئون ، بُرَآء، بِراء، أبراء، أبرئاء، أبریاء، بُراء، بِراء. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : اًن...
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب َ ] (از ع ، ص ) بری ٔ. بری ّ. برکنار. دور : بر حال من گِری که بباید گریستن بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری . فرخی .بری دان ز افعال چرخ برین رانشاید ز دانش نکوهش بری را. ناصرخسرو.ای آنانکه در صحبت من یگانه و از الفت دیگری بری و بیگانه می باشید...
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب َ را ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ). خاک روی زمین . (دهار). تراب . (اقرب الموارد).
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب َ ری ی ] (ع ص ) به معنی بری ٔ است . (از اقرب الموارد). بی عیب . (دهار). و رجوع به بری ٔ و بَری شود.
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب َ ری ی ] (ع ص ) تراشیده یا نیکو تراشیده ٔ تیر و قلم و مانند آن . (از منتهی الارب ). صفت است از مصدر بَرْی به معنی تراشیدن . (از اقرب الموارد).
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب َرْ ری ] (ص نسبی ) منسوب به برّ. خلاف بحری . (اقرب الموارد). هر شی ٔ که در زمین خشک و صحرا باشد. (غیاث ). بیابانی . دشتی . || موجود زیست کننده در خشکی . مقابل موجود آبی : بحر و بر هر دو زیر فرمانش بری و بحری آفرین خوانش . نظامی .|| صحرائی ....
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب َرْی ْ ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ).
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب َرْی ْ ] (ع مص ) تراشیدن تیر را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تراشیدن . (تاج المصادربیهقی ). || مانده و لاغر کردن سفر کسی را.(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نزار کردن ستوراز بسیاری راندن و پیش آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). || عا...
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب ِرْ ری ] (ص نسبی ) منسوب به بِرّ، و تأنیث آن برّیة است . (یادداشت دهخدا). رجوع به بر و بریة شود.
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب ُ ] (حامص ) (از: بر، ریشه ٔ بریدن + ی حاصل مصدری ) پسوند کلمات قرار گیرد: بله بری . چله بری . راه بری . رشته بری . سنگ بری . شیشه بری . کاربری . گچ بری .
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب ُ را ] (ع اِ) ج ِ بُرة. (منتهی الارب ). رجوع به برة شود.
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب ُرْ را ] (ع اِ) کلمه ٔ طیبه . (از منتهی الارب ). سخن نیک و طیب ، و آن مأخوذ ازبِرّ است به معنی لطف و شفقت . (از ذیل اقرب الموارداز تاج ). کلام خوب محبت آمیز مطبوع . (ناظم الاطباء).
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب ُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بُرّ، به معنی گندم ، که خرید و فروش این متاع را افاده می نماید. (از الانساب سمعانی ).
-
عرعر بری
لغتنامه دهخدا
عرعر بری . [ ع َ ع َ رِ ب َرْ ری ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسم کوچک شربین است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
عرفج بری
لغتنامه دهخدا
عرفج بری . [ ع َ ف َ ج ِ ب َرْ ری ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بکمون است . (مخزن الادویه ). رجوع به عرفج شود.