کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زور بردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زور بردن
لغتنامه دهخدا
زور بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، صعب بودن . مشکل بودن : این کار زور می برد که مطابق میل او شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
-
واژههای مشابه
-
گاو زور
لغتنامه دهخدا
گاو زور. (اِ مرکب ) زور گاو. قوت گاو : دشمن به گاو زور نخیزاندم ولی چون باد دوست خیزد، برگ خزان منم . مسیح کاشی (از آنندراج ).دلاور بسرپنجه ٔ گاو زورز هولش به شیران درافتاد شور. سعدی (بوستان ).|| (ص مرکب ) پهلوانی که قوت او چون زور گاو باشد. (آنندراج...
-
زور آزمودن
لغتنامه دهخدا
زور آزمودن . [ زْ / زِ دَ ] (مص مرکب ) نیروی خویش را به معرض آزمایش درآوردن . سنجیدن نیرو و قدرت : مماحله ؛ زور آزمودن با هم تا ظاهر شود که کدام زورآزماتر است . (منتهی الارب ) : وزان پس بر آن بر نهادند کارکه زور آزمایند در کارزار. فردوسی .و هم بدان ر...
-
زور آوردن
لغتنامه دهخدا
زور آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) زور دادن . فشار دادن . (فرهنگ فارسی معین ). نیرو کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آب چنان زور آورد که آن زنجیرها بگسست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 138).چه زور آورد پنجه ٔ جهد مردچو بازوی توفیق یاری نکرد. سعدی (بوست...
-
زور بافتن
لغتنامه دهخدا
زور بافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از دروغ بربستن . (آنندراج ) : آن شاه ز کسری در شاپور گذشته تا کی سخن آراستن و بافتن زور.میرمعزی (از آنندراج ).
-
زور بستن
لغتنامه دهخدا
زور بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تهمت زدن . دروغ بستن : بر موسی پیمبر و بر یوشعبن نون بهتان و زور بندی ، ای طاغی غوی .سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زور دادن
لغتنامه دهخدا
زور دادن . [دَ ] (مص مرکب ) زور آوردن . فشار دادن . نیرو کردن .
-
زور داشتن
لغتنامه دهخدا
زور داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای زور و نیرو بودن . || صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری بودن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
زور کردن
لغتنامه دهخدا
زور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فشار دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || فشار آوردن . سخت گرفتن : دگر آزموده نباشد ستورنشاید به تندی بر اوکرد زور. فردوسی . || ظلم کردن . ستم ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین ): بخوردم یکی مشت زورآوران نکردم دگر زور بر لاغران . ...
-
زور گفتن
لغتنامه دهخدا
زور گفتن . [ گ ُ ت َ] (مص مرکب ) جور کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بهتان . (تاج المصادر بیهقی ، یادداشت ایضاً). رجوع به زور شود.
-
سخت زور
لغتنامه دهخدا
سخت زور. [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از پر زور. (آنندراج ) : چنانکه او را [ هرمز ] دل آور و سخت زور گفتندی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 20).ز سختی که زد رومی سخت زورسرش را در آخرگهش کرد کور.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
هم زور
لغتنامه دهخدا
هم زور. [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس که در قوّت با هم برابر باشند. (آنندراج ) : نهادند پس گیو رابا گروی که هم زور بودند و پرخاشجوی . فردوسی .بدو گفت هم زور تو پیل نیست به مانند رای تو خود نیل نیست .فردوسی .
-
پیل زور
لغتنامه دهخدا
پیل زور. (ص مرکب ) که چون پیل نیرو و قوت دارد. قوی و نیرومند چون فیل . کنایه از مردم قوی و پرزور ازعالم گاو زور. (آنندراج ). ج ، پیل زوران : چو آتش بیامد گو پیل زورچو کوهی روان کرد از جا ستور. فردوسی .فرود آمد از باره ٔ پیل زورکه ای پیلتن [ خطاب به ش...
-
تازه زور
لغتنامه دهخدا
تازه زور. [ زَ / زِزو ] (ص مرکب ) آنکه قوت بکمال داشته باشد. (آنندراج ). بسیار توانا و باقوت . (ناظم الاطباء) : بوصفش معانی همه تازه زورجلوریز آینده از راه دور. ظهوری (در تعریف اسب ، از آنندراج ).گریه ٔ تازه زور در کار است ناله ار کارگر فتاد چه غم ؟ ...