زور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فشار دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || فشار آوردن . سخت گرفتن :
دگر آزموده نباشد ستور
نشاید به تندی بر اوکرد زور.
|| ظلم کردن . ستم ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین ):
بخوردم یکی مشت زورآوران
نکردم دگر زور بر لاغران .
چه نیکو گفت در پای شتر مور
که ای فربه مکن بر لاغران زور.
جور بر من می پسندد دلبری
زور با من می کند زورآوری .
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود.