کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زورمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زورمند
لغتنامه دهخدا
زورمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بمعنی صاحب قدرت و توانا باشد،چه مند بمعنی صاحب هم آمده است . (برهان ). توانا و خداوند زور. (شرفنامه ٔ منیری ). هرچه پرزور و قوی . (آنندراج ). دارای زور و نیرو. زورآور. چیره دست . (فرهنگ فارسی معین ). صاحب قوت و قدرت و توانا ...
-
جستوجو در متن
-
قوی شدن
لغتنامه دهخدا
قوی شدن . [ ق َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) توانا و زورمند شدن .
-
پرقوت
لغتنامه دهخدا
پرقوت . [ پ ُ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) پرزور. پرنیرو. سخت زورمند.
-
عفاهن
لغتنامه دهخدا
عفاهن . [ ع ُهَِ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ زورمند چست و چالاک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عفاهم . رجوع به عفاهم شود.
-
کرکسی کردن
لغتنامه دهخدا
کرکسی کردن . [ ک َ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را قوی و زورمند نمودن . استنسار. (یادداشت مؤلف ).
-
قلدر
لغتنامه دهخدا
قلدر. [ ق ُ دُ ] (ترکی ، ص ) خشن و تنومند. گردن کلفت . زورمند. قلچماق . رجوع به قلچماق شود.
-
نازورمندی
لغتنامه دهخدا
نازورمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) نازورمند بودن . زورمند نبودن . بی زوری . بی قوتی . کم قوتی . ناتوانی . عجز. ضعف .
-
پولادبازو
لغتنامه دهخدا
پولادبازو. (ص مرکب ) آنکه بازو از پولاد دارد. مردی سخت زورمند : هر که با پولادبازو پنجه کردساعد مسکین خود را رنجه کرد.(گلستان ).
-
پهلوان افکن
لغتنامه دهخدا
پهلوان افکن . [ پ َ ل َ / ل ِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) که پهلوان افکند. قوی . زورمند. مردافکن .
-
برزبالا
لغتنامه دهخدا
برزبالا. [ ب ُ ] (ص مرکب ) آخته قامت . بلندقامت . بلندقد : یکی برزبالا بود زورمندهمه شیر گیرد بخم کمند.فردوسی .
-
وارون بخت
لغتنامه دهخدا
وارون بخت .[ ب َ ] (ص مرکب ) بخت برگشته . وارونه بخت : چه کند زورمند وارون بخت بازوی بخت به که بازوی سخت .سعدی .
-
تقویت داری
لغتنامه دهخدا
تقویت داری . [ ت َ وِ ی َ ] (حامص مرکب ) نیرومند داشتن . توانا و زورمند داشتن : نصرت این را به تربیت کاری فلک آنرا به تقویت داری . نظامی .رجوع به تقویت و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
خاراستیز
لغتنامه دهخدا
خاراستیز. [ س ِ ] (نف مرکب ) زورمند. شجاع . محکم . صلب : ز بس زخم کوپال خاراستیززمین را شده استخوان ریزریز.نظامی .
-
کام آور
لغتنامه دهخدا
کام آور. [ وَ ] (نف مرکب ) پیروز. زورمند مقتدر و بانفوذ. (از ولف ) : کجا بود از گیتی آزاده ای خداوند تاج و کیان زاده ای .هم از شاه گیتی و کام آوری بدو آمده هرچه نام آوری .فردوسی .