کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زهکش سنگ ریزه ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ماسه
لغتنامه دهخدا
ماسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) سنگ ریزه ٔ خردتر از شن . شن بسیار ریز ناآمیخته با خاک . رمل . فُرش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شن ریز و نرم و بدون خاک که آن را با سیمان مخلوط کنند و در ساختمان بکار برند. توضیح آنکه در زمین شناسی ماسه عبارت است از ذرات س...
-
کثکث
لغتنامه دهخدا
کثکث .[ ک َ ک َ / ک ِ ک ِ ] (ع اِ) خاک و ریزه و شکسته ٔ سنگ .یقال بفیه الکثکث . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).خاک و سنگ ریزه . (مهذب الاسماء). سنگ ریزه . (دهار).
-
رضح
لغتنامه دهخدا
رضح . [ رَ ] (ع مص ) ریزه کردن سنگ ریزه و همچنین سفال خرمارا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکستن استه ٔ خرما و سنگ . (تاج المصادر بیهقی ).
-
کیتو
لغتنامه دهخدا
کیتو. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) مرغ سنگ خوار که بیشتر سنگ ریزه خورد. (فرهنگ رشیدی ). نام پرنده ای است که بیشتر سنگ ریزه خورد، و آن را سنگخوارک گویند، و در فرهنگها بعد از «یا»، «تا» آورده اند و برهان بعدِ «یا» به جای تای مثناة فوقانی بای موحده ٔ تحتانی آورده...
-
حصبة
لغتنامه دهخدا
حصبة. [ ح َ ص ِ ب َ ] (ع ص ، اِ) باد سخت که سنگ ریزه دارد. || ارض حصبة؛ زمین سنگ ناک .
-
تفیرک
لغتنامه دهخدا
تفیرک . [ ت ُ رَ ] (اِ) تفیرا. سنگ نرم سپید و سنگ ریزه . (ناظم الاطباء).
-
حصاة
لغتنامه دهخدا
حصاة. [ ح َ ] (ع اِ) سنگ ریزه . (دهار). ریگ . جمرة. رمل . یکی سنگ ریزه و یکی حصا. حکیم مؤمن گوید: رادع و مجفف است و سائیده ٔ او مثل غبار جهت نزف الدم جراحات و رفع ورم مفید است و انداختن آن در کوزه ٔ آب مصلح غلظت آن و مقوی احشاست . (تحفه ). || سنگ که...
-
حصو
لغتنامه دهخدا
حصو. [ ح َص ْوْ ] (ع مص ) بازداشتن . منع. (تاج المصادر بیهقی ). منع کردن . مانع شدن . || درد کردن روده ها. (آنندراج ). || حصو یا حصی ارض ؛ سنگ ریزه ناک شدن آن . سنگ ریزه شدن کمیز در مثانه . (یادداشت مؤلف ). || زدن کسی یا چیزی با سنگ ریزه . و رجوع به...
-
حصب
لغتنامه دهخدا
حصب . [ ح َ ] (ع مص ) سنگ ریزه انداختن بر. سنگ انداختن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن بر روی زمین . رفتن در زمین . || اعراض کردن از... روی گردانیدن از... || حصب مکان ؛ سنگ ریزه گستردن برجای . || فروزینه و هیزم افکندن در آتش .
-
چشمه ریزه خوانی
لغتنامه دهخدا
چشمه ریزه خوانی . [ چ َ م َ زَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است متعلق به نوا که از مشرق بمغرب جاریست و نیم سنگ آب دارد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 233).
-
یرمع
لغتنامه دهخدا
یرمع. [ ی َ م َ ] (ع اِ) بازیچه ای است مر کودکان را که به فارسی بادفر گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || یک نوع سنگ سپیدی است که در شکستن ریزه ریزه گردد و چون کسی اندوهگین و شکسته دل باشد می گویند: ترکته یفت الیرمع. (منتهی الارب ) (ن...
-
افلاق
لغتنامه دهخدا
افلاق . [ اَ ] (ع ص ) ریزه ریزه . یقال : صار البیض افلاقاً؛ ای متفلقاً؛ ریزه ریزه گردید تخم مرغ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
بریزانیدن
لغتنامه دهخدا
بریزانیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) (از ماده ٔ ریز و ریزه ) تفتیت . خرد کردن . ریزریز کردن . ریزه ریزه کردن . خردمرد کردن . و این کلمه را در سنگ گرده و سنگ مثانه و امثال آن اطبای فارس در کتب بسیار استعمال کرده اند و شباهت غریبی مابین آن و بریزه ٔ فرانسه هست...
-
جیلان
لغتنامه دهخدا
جیلان . [ ج َ ] (ع اِ) سنگ ریزه ها که باد از جایی بجایی برد. (منتهی الارب ). آن سنگ ریزه که باد آرد. (مهذب الاسماء). || خاک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) بسیار گرد و غبار، گویند: یوم جَیلان َ؛ یعنی روز بسیار گرد و غبار، و دراین صورت این...
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ ُ ب َ ] (ع اِ) نوعی از ماهی .(آنندراج ). || جوی بزرگ در سنگ با جویهای دیگر سنگ ریزه ناک پیوسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ).