کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنخ بر خود زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گشاده زنخ
لغتنامه دهخدا
گشاده زنخ . [ گ ُ دَ / دِ زَ ن َ ] (ص مرکب ) گشاده عنان . عنان رهاکرده . آزادعنان : گشاده زنخ کردش و تیزتک بدیدش که دارد دل و زور و رگ .فردوسی .
-
کوتاه زنخ
لغتنامه دهخدا
کوتاه زنخ . [ زَ ن َ ] (ص مرکب ) آنکه زنخ کوتاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جنبش زنخ
لغتنامه دهخدا
جنبش زنخ . [ جُم ْ ب ِ ش ِ زَ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از مسخرگی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
ساده زنخ
لغتنامه دهخدا
ساده زنخ . [ دَ / دِ زَ ن َ ] (ص مرکب ) امرد. بیریش . که ریش نیاورده باشد. ساده . ساده روی .ساده رخ . ساده زنخدان . ساده شکر. ساده نمک : صحبت کودگک ساده زنخ را مالک نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز. ناصرخسرو.به ساده زنخ میل داری و داری گزی در گزی ...
-
سیمین زنخ
لغتنامه دهخدا
سیمین زنخ . [ زَ ن َ ] (ص مرکب ) سیمین ذقن : جامه دانی دارد آن سیمین زنخ کاندرو گم میشود کالای من . سعدی .شبانگه مگر دست بردش به سیب که سیمین زنخ بود و خاطرفریب .سعدی .رجوع به سیمین ذقن شود.
-
اهل زنخ
لغتنامه دهخدا
اهل زنخ . [ اَ ل ِ زَ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )پرچانه . پرگو. صاحب [ سخن ] بیهوده و لاف . || زن . (شرح قران السعدین از آنندراج ) : کرده زنخ شان ز محاسن کناراهل زنخ راز محاسن چه کار.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
چاه زنخ
لغتنامه دهخدا
چاه زنخ . [ زَ ن َ ] (ص مرکب ) کسی که گودی درزنخ دارد. آنکه چاله ای در زنخ وی باشد : به گرد عارض آن ماه روی چاه زنخ سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
صفا زدن
لغتنامه دهخدا
صفا زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) صلا زدن . خوش باش زدن . خوش باد زدن : دامنی بر آتش گل چون صبا باید زدن سیرچشمان گلستان را صفا باید زدن .میرزا رضی دانش (از آنندراج ).
-
لقز
لغتنامه دهخدا
لقز. [ ل َ ] (ع مص ) مشت بر سینه زدن یا هر جا که باشد. || لگدزدن . || به مشت بر سینه و بر گردن زدن درهر لگد زدن . (منتهی الارب ). بر قفا بزدن . (زوزنی ).
-
اذن
لغتنامه دهخدا
اذن . [ اَ ] (ع مص ) بگوش کسی زدن .بر گوش زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بدردگوش مبتلا گشتن . || خشک شدن گرفتن گیاه .
-
لبز
لغتنامه دهخدا
لبز. [ ل َ ] (ع مص ) نیک خوردن و فروبردن . || بینی بند بربستن . || بر پشت زدن به دست . || سخت زدن . || راندن . || لقب دادن . || لگد زدن شتر. || سخت زدن ناقه سم را بر زمین . (منتهی الارب ).
-
افخ
لغتنامه دهخدا
افخ . [ اَ ] (ع مص ) بر یافوخ زدن . (ناظم الاطباء). زدن یافوخ (جائی از پیش سر که در کودکی نرم و جنبان می باشد) را. (منتهی الارب ). بر افراز پیش سر زدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
چپک
لغتنامه دهخدا
چپک . [ چ َپ َ ] (اِ) چپه . زدن کفی بر کف ِ دیگر به نشانه ٔ نشاطو شادی . کف زدن از شوق و خوشی . دست زدن بعلامت ابرازشوق و نشاط. صفق . رجوع به چپک زدن و چپه زدن شود.
-
اتر
لغتنامه دهخدا
اتر. [ اَ ت َ ] (اِ) در تداول خانگی ، فال بد.- اترزدن ؛ فال بد زدن . شگون بد زدن . تشاؤم .|| رشته ٔ دراز که بازیاران گاه ریاضت بر پای باز بندند تا آنگاه که خواهند بازگردانند.