کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنازاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زاده ٔ زنا
لغتنامه دهخدا
زاده ٔ زنا. [ دَ / دِ ی ِ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) زنازاده . حرام زاده . (ناظم الاطباء). و رجوع به زاده و زنازاده شود.
-
نغلة
لغتنامه دهخدا
نغلة. [ ن َل َ ] (ع ص ) تأنیث نغل . (از منتهی الارب ). دختر زنازاده . (از اقرب الموارد). نَغِلَة. (اقرب الموارد).
-
نغیل
لغتنامه دهخدا
نغیل . [ ن َ ] (ع ص ) زنازاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نَغل . نَغِل . (متن اللغة). رجوع به نَغِل شود.
-
وضاعة
لغتنامه دهخدا
وضاعة. [ وَ ع َ ] (ع مص ) فرومایه و ناکس و دون مرتبه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پسرخوانده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دعی و زنازاده بودن . (از اقرب الموارد).
-
نغل
لغتنامه دهخدا
نغل . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) پسر زنا . (منتهی الارب )(آنندراج ). زنازاده که فاسدالنسب است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نَغِل . (اقرب الموارد) (متن اللغة) (المنجد). نغیل . (متن اللغة). || حیوانی که از اسب و خر تولد کند. (از المنجد). قاطر.
-
نغل
لغتنامه دهخدا
نغل . [ ن َ غ ِ ] (ع ص ، اِ) پسر زنا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بدنسب . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ). زنازاده را گویند بعلت فساد نسبش . (از اقرب الموارد) (از المنجد). نَغل . (اقرب الموارد) (المنجد). تأنیث آن نغلة است . (آنندراج ). || پوست تباه شده...
-
نغلة
لغتنامه دهخدا
نغلة. [ ن َ غ ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث نَغِل به معنی دختر زنازاده . (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نغل شود. || فاسد. نغیل . (المنجد). || جوزة نغلة؛ چهارمغز متغیر و تباه . (منتهی الارب ). متغیرة زنخة. (اقرب الموارد). گردوی تباه شده ٔ بدبوشده . (ن...
-
بلایه زاده
لغتنامه دهخدا
بلایه زاده . [ ب َ ی َ / ی ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زنازاده : سلم آواز داد سرهنگی را از سرهنگان کرمانی نامش محمدبن مثنی ، و گفت بگوی آن کشتیبان را که امیر فرموده که به در آی . محمد گفت ای بلایه زاده سیّد اَزْد را چنین همی گویی ، پس حمله بردبر ایشان و...
-
سندره
لغتنامه دهخدا
سندره . [س َ دَ رَ / رِ / س ِ رَ / رِ ] (اِ) راهی . لقیط. (شرفنامه ). حرامزاده . (برهان ) (صحاح الفرس ). ولدالزناء.زنیم . (اوبهی ). ناپاک زاده . سند. ناپاک زاد. حمیل . بچه ٔ سرراهی . کوی یافت . زنازاده . بچه ٔ کوی : ای سندره در سندره مادرت بهشته تخم ...
-
منبوذ
لغتنامه دهخدا
منبوذ. [ مَم ْ ] (ع ص ) مطروح و انداخته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به راه باز نهاده . (مهذب الاسماء). کودک بر راه انداخته و منه الحدیث : صلی رسول اﷲ (ص ) علی قبر منبوذ بالاضافه ؛ ای لقیط و یروی قبر منبوذ بالنعت ؛ ای ...
-
وضیعة
لغتنامه دهخدا
وضیعة. [ وَ ع َ ] (ع اِ) گیاه شورمزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ثمن کم کرده ، یا آنچه کم کنند و فرودنهند از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شتر مایل به چراگاه شیرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ا...
-
زنا
لغتنامه دهخدا
زنا. [ زِ ] (ع اِمص ) جمع شدن با زن بطور حرامی و روسپی بارگی که جِهمَرز نیز گویند. (ناظم الاطباء). برابر با زناء عربی . رجوع به زناء شود. (از فرهنگ فارسی معین ) : چو بیدادگر شد جهاندار شاه به گردون نتابد ببایست ماه ...زنا وریا آشکارا شوددل نرم چون سن...
-
حرامزاده
لغتنامه دهخدا
حرامزاده . [ ح َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) سِنْد. (صحاح الفرس ) (دهار). سنده . سندره . (صحاح الفرس ). ابن زنیة.ابن غیة. ولدالزنا. زنازاده . مول . زاده ٔ حرام . زاده ٔزنا. ناپاکزاد. ناپاکزاده . خشوک . ولد حرام . فغاک . سنداره . جامغول . خشتوک . ...
-
حباحب
لغتنامه دهخدا
حباحب . [ ح ُ ح ِ ] (ع اِ) کرم شب تاب . چراغله . آتشپزه . کرم شب افروز. کرم شب فروز. شب تاب . شب افروز.شب فروز. شب چراغک . آتشک . چراغک . کمیچه . کاونه . سراج اللیل . سوزنه . شب سوزنه . زنازاده . ولدالزنا. گی ستاره . عروسک . یراع . طیبوث . سراج القطل...
-
شهادة
لغتنامه دهخدا
شهادة. [ ش َ دَ ] (ع مص ، اِمص ) آگاهی یافتن بر چیزی : شهد علی کذا شهادةً. (منتهی الارب ). || گواهی دادن برای کسی و ادای شهادت کردن : شهد له بکذا و قولهم اشهد بکذا؛ یعنی قسم میخورم و شهد اﷲ انه لااله الا هو؛ ای علم اﷲ او قال اﷲ او کتب اﷲ، و اَشهدُ اَ...